از اون جایی که شهر ما  نونه دولتی نداره،نیم ساعت تو راه بودم:|

بعد تازه اون دختره که ازش خوشم نمیاد همکلاسم بود :|

استرس مدرسه ی جدید رو هم داشتم 

زنگ تفریح آخر به همکلاسیام گفتم که صندلیارو فلان مدلی بچینیم که هم دیدمون بهتر شه هم جا باز شه،نه چیزی میبینیم،هم هوا خفه اس:|ریلکس نشستن میگن ما که می بینیم :| ناسلامتی قدم ۱۷۰

بعد تازه ۵نفریم برا سرویس نه ون و مینی بوس مناسبه نه سواریا :\باید بچپیم تو حلق هم

اصن یه وضی:)


خواهرم داشت هسته ی زیتونو میگرفت،روغنش؟آبش؟رفت تو چشمم نیم ساعته تک چشمم الان (:|