هرچی خاطره ی تلخ و وحشتناک از خودمو این و اون داشتم یادم اومد غروب جمعه ای تو این پاییز جدیدا بداخلاق!

بدیش اینه زیادی احساساتی که میشم اصن نای واستادن ندارم حتی :دی

از اون حرفای عاشقونه ی بی مخاطب داشتم بین نوشته هام که اکثرش برمیگره به بازه ی زمانی اواخر اسفند تا اواخر اردیبهشت.نمیدونم چرا!:)

الان حالم خوبه فقط می خواستم ثبتش کنم.


سوزن گرامافون ذهنم گیر کرده روی صدای تو 

یک بند آهنگ صدای تو را می شنوم

و رقص صدای خودم را می بینم

وقتی بغض آن را به لرزه وا می دارد...

#صایاد :)

اینو گذاشتم اینجا که بهتون بگم من نسبت به صداها خیلی هیزم شاید!بعضی صدا ها رو زیادی دوس دارم و این کار دستم میده گاهی.بعضی صداها خیلی خاطره بر انگیزه...


+همخونه ی هایده و ویگن رو بشنوین:)


از من نپرس درد دلم، شکسته سنگ صبور

خاطره ها ویرونه هاست، قصه ها زنده بگور


چه آرزوهایی که نمرد، چه سینه هایی که نسوخت

کسی دیگه تو اون دیار رخت عروسی ندوخت

باور کن ای هم آواز، نشکسته بال پرواز

با هم بیا بسازیم اون خونه رو از آغاز