دوست داشتن هایم را 

با سیگار دود کرده ام

برای جای خالی ات قهوه ریخته ام

چند تایی را قدم زده ام

گاهی هم جایی نشسته ام و با جای خالیت خلوت کرده ام

باقی مانده را اشک ریخته ام.

و نبودن نوازشهایت که

سیلاب اشک های دوست داشتنم را 

از روی گونه های تنهایی ام پاک کند

می شود سند رفتنت

و من غریبانه نبودنت را هم دوست دارم...

#صایاد


۲۷اسفند ۹۴


تیر ماه بود دیگر؟نمیدانم چه بلایی سرم آمد دیگر ترشحات مغزی ام را ننوشتم،ترشحات قلبی ام را هم 


حالم خوب بود،بین آن همه شلوغی آرامش نداشتم؛دنبال آرامش می گشتم.


دلیت اکانت کردم،سیمکارتم را خاموش کردم.یک مدتی از دوستانم دور شدم.


قبلا ها تعداد دوستانم کم بود اما صمیمی بودیم،من بودم و فاطمه


بعد تر هی به تعداد دوست هایم اضافه شد اما هیچ کدام کیفیتی ندارد.


دوستیم اما سال تا سال حال هم را نمی پرسیم و نمی دانم چجور دوست هایی هستیم.

بعد از دلیت اکانت بی سابقه ام

بین آن تعداد از دوستانم کلی پیام و تماس از ثمینا،حالم را از خواهرم پرسیده بود(رفته بود از اینستا پیدایش کرده بود)و چقد بد که همیشه از پشت صفحه ی سرد گوشی داشتمش و نمی دانم چرا به نظرم اشتباهی میاید،دیگر همه ی دوست های مجازی حتی آن ها که زیادی عالی اند به نظرم اشتباه اند.مثل سابق نیستیم کمتر با هم حرف می زنیم.


نفر بعد ژیوان بود،اکثر محتوای دقایق زمستان و بهار۹۴_۹۵را می داند و چقدر حمایتم کرد،تنها کسی که شاید بعد از سالها تلگرام نشینی در مدت اخیر اس ام اسی حرف زدیم،چقدر حالم را خوب کرد و من خیلی وقت است خبری از او نمی گیرم،چند روز پیش هی دلم می خواست بهش پیام بدهم،از شانس بدم آن موقع نه میتوانستم شارژ برای سیم کارت گیر بیاورم نه اینترنت داشتم و نمی دانم چرا هی از این دو نفر می نویسم شاید چون می خواهم ثبت شود چقد حامی بود در زمستان ترین روزهایم و من بی معرفت نبودم؟یک دفعه رفتم و یک دفعه همه چیز را کمرنگ کردم.


خسته شده بودم از اینکه ژیوان حامی ام را و ثمینای مهربانم را از پشت این صفحه ی لعنتی دارم و آغوششان خیلی بیشتر از آغوش خیلی ها برایم مرهم بود و همین آزارم میداد،بودن در کنار دوستانی که بودنشان به روشن بودن چراغ مودممان بسته است.


ضلع سوم این مثلث فهیمه بود که لامصب گوش بود برایم و تسکین دهنده،همان چیزی را می گفت که می خواهم بشنوم،همیشه ژیوان و فهیمه منطقی ترین حرف ها را می زنند.


ولی الان خیلی وقت است درست حسابی با این سه نفر حرف نزده ام،فکر می کنم ناراحتی چند روزه ام تا حدود زیادی به دوستانم مربوط می شود به اینکه هی تعداد دوستانم بیشتر میشود اما رابطه ها بی کیفیت تر


خیلی وقت است با مثلث همراهم ،همراه نیستم.


یا پایه ی بگو بخند های دوستانم


این حالم را بد کرده


پریروز بود دیگر؟دفترم را برداشتم،همان که چند سال پیش دوستانم در آن یادگاری نوشته بودند حواسم نبود نوشته های فهیمه هم هست یا همکلاسی های سال پیش


نوشته ی همه یک طرف نوشته ی فهیمه یک طرف


وسط های صفحه نوشته بود خیلی روزها خندیدیم خیلی روزها ناراحت شدیم خیلی روزها سعی کردم به راه راست هدایت کنم اما خب نشدی(اوایل نوشته هایش بغضی ام کرده بود،این تیکه خنداندم؛فقط خودمان دوتا می دانیم منظورمان از هدایت شدن چیست)


همانروز زنگ زدم و چقدرر حالم عالیشد؛گفته بود همکلاس نبودنمان اذیتش می کند آخر اهل بیرون رفتن هم نیستیم،گفت با وجود اینکه قدمت دوستی اش با بچه های اکیپشان بیشتر است اما حرفش را به من راحت تر می زند.


من هم تایید کردم


من این روزها بیشتر از هر چیزی دلم برای سعیده و فهیمه ی سال قبل تنگ شده.


فهیمه از آن دوست ها نیست که زنگ بزنی دلت گرفته بگوید الان میام پیشت یا از آنها که دلت هوس بیرون رفتن کند بگوید باشه کی؟


نه دوستی اش حالت خاص خودش را دارد.


من دلم برای اینکه سر روی شونه هایش بگذارم،حرف بزنم و آخرش بگویم خیلی دیوونه ام نه؟


و او مثل همیشه تایید کند و بگوید خوبه که می دونی. تنگ شده



می دانید؟فهیمه ای که دوست من است با فهیمه ی روز اول فرق دارد،سعیده هم همینطور


ما تلفیق شدیم.


روزهای اول آشناییمان نمی دانم چه شد با خنده گفتم دوستی با من عوضت می کند گفته بود نه


شرط را بردم اما او هم مرا تغییر داده بود،پس یک یک مساوی


ما ندانسته عوض شدیم

یک هو چی شد که این همه چی ناله گفتم(اصن چس ناله نه هر چیزی)ولی این که بشینم وضعیتم را تجزیه تحلیل کنم آرامم می کند.

این حتی قرار نبود درمورد دوستی هایم بنویسم،انگار ترشحات قلبی ام خودشان را به دستم رساندند و تایپ شدند.

اگر خواندید تشکر می کنم و عذرخواهی.