تولد منو داداشمه خب:))))
_________________
اگه بپرسی مامان حتما برات تعریف می کنه که من چقد می گفتم کاشکی داداشی داشتم،تنها خواسته ام از خدا همین بود.
میگن خدا دعای بچه ها رو زودتر مستجاب می کنه.چه دعای قشنگی کردم من که جوابش تو بودی!❤
آخه کادوی تولدی بهتر از تو  تو دنیا پیدا میشه که کادوی تولد۴سالگیم بودی؟
روز تولدت یادمه،خونه ی دایی بودم،جایزه ی لپ لپی که دستم بود یه خط کش بود از اینا که میزدی به دستت دور دستت می پیچید.از راه بیمارستان فقط یه کوه آبی یادمه.از خود بیمارستان فقط و فقط سرخی صورتته که یادم مونده با بغضی که از همون بچگی موقع خوشحالیای کوچیک و بزرگم دارمش.
بچگیامون یادته؟اون موقع ها که زبونت نمی چرخید صحبت کنی،که حتی مامان نمی تونست متوجه حرفات بشه؟یادته من براشون ترجمه می کردم؟ :))
بچه که بودم رفتارات رو از روی من کپی می کردی،این وقتی بهم ثابت شد که موقعی که داشتم گریه می کردم اومدی کنارم گریه کردی!
یا یادته اونموقع ها که دستمال دور صورتمون می بستیم شعر آی دندونم می خوندیم؟
یادته آهنگ مورد علاقمون که«میای با من برقصی» سعید پانتر بود؟
یا اونموقع ها که با پول تو جیبیم تو راه مدرسه یه کتاب چرت بچگانه می خریدم،بعد با همون لباسای مدرسه می شستیم یه گوشه برات کتاب می خوندم؟
یا اونموقع ها که یه باکس چوبی رو سر و ته میذاشتیم تو باغچه،با یه بطری و چند شاخه گل داخلش،بعدش هلوی زعفرونی می چیدیم؟
یا اونموقع ها که روسری های مامانو مثل چادر می پیچیدیم دورمون بعد می رقصیدیم؟:\
خاطره های استمراری زیاد داریم.
و هیچ کسی حوصله ی خوندن نداره:)
ولی نمی تونم نگم که هیچی بیشتر از اینکه بزنمت فرار کنم،دنبالم کنی،جیغ بزنم حال نمیده:)))
تولدت مبارک!آخه چجوری انقد سریع ۱۲_۱۳سال گذشت؟!
ده تا دوست دارم داداشی❤
___________
پ ن:این پستی بود که سال پیش گذاشته بودم :))
تبریک بگین ذوق کنم ^_^