پدربزرگم سال ۸۸ سکته کرد و سمت راست بدنش فلج/لمس؟! شد. سال های اخیر روز به روز ضعیف تر شده و رنجور تر. از آخرین بارز که دیدمش چندماه میگذره و قصد دیدنش رو ندارم چون حالم بد میشه از دیدن بدن ضعیفش. همین چند هفته ی اخیر کلا بیمارستان بود و مامانم هر روز میرفت دیدنش. حالش به شدت بده و دیگه امیدی هم نیست.
از پریشب بارون شدیده و کل شهر رو آب گرفته. شهر های بغل هم همینطوره.بعضی جاده ها مسدوده. احتمال پوکیدن سد رو داد و اعلام کردن خونه های بعضی مناطق تخلیه بشه. مناطق که اعلام کردن یه کوچه اونورترش خونه تنها دوست خونوادگیمونه.
یه قسمت از شهرمون بالای نیم متر آب گرفته. راه خونه پرستار خواهرم هم مسدود شد و دیروز بچه داریمون دوبل شد. هم آ هم ج که این روزا مدرسه اش تعطیله‌.
خونه خاله ام و داییم از در و پنجره هاش آب اومده داخل و مشغولیت های بعدش...
یکی از خاله هام حیاطش پر از آب شده و با چکمه های پلاستیکی تا زانو میرن توالت. میگه نون تموم شده و نمیتونیم بریم نون بخریم. یه آقایی هم زنگ میزدن براشون نون میاورده اونم الان نمیشه چون کوچشون پر از آبه.
گچ سقف آشپزخونه خواهرم اینا افتاده :|
خدا رو شکر فقط خیابون ما رو آب نگرفته :)))
یعنی اوضاع رو ببین تو.
برا روز پدر هم هیچی نخریدم.
از برنامه درسیم عقبم.
مریض شده بودم و تازه خوب شدم البته هنوزم سرفه امونم رو بریده.
فردا عروسی دوستمه که خبر خیلی خوبی هم نمیدونمش.

خبر خوب اینکه پسرخاله ام برا مسابقه رفت تایلند و بردن :). دو ماه دیگه میرن مسابقات جام جهانی^_^ امروز میرسه.
+محسن یگانه و شادمهر آهنگ دادن :*