۳۱ شهریور ۹۸ برای اولین بار اومدم آمل. برای ثبت نام دانشگاه. با صدیقه اهل گیلان آشنا شدم و یک پانسیونی رو اجاره کردیم. صدیقه یه دختر ساده و خجالتی و مهربونه. حساس و زودرنج هم هست.

۶مهر ۹۸ اولین شبی بود که دور از خانواده و در شهر غریبی سر بر بالین نهادم :)))
اولین نفری که باهاش آشنا شدم کیمیا بود از تهران. بعدتر دیدم که چقد خوش اخلاق و خنده رو و دوست داشتنیه.

وسایلامو چیدم و چای دم کردم.
خسته بودم و خوابیدم. بیدار که شدم صدف و زهرا رو دیدم که هر دوشون رو روز ثبت نام دیده بودم اما حرف نزده بودیم. زهرا مال واحد پایینی بود.
از صدف بخوام بگم دختریست با لباس ها و ظاهری پسرانه. رفتاری مشتی، بامعرفت و خوش اخلاق و خنده رو. دوست داشتنی ترین عضو خوابگاه. زهرا هم دختر خوبیه ؛ خیلی نمیشناسمش.

دقایقی بعد صدیقه و خانواده اش اومدن. دقایقی بعدترش فاطمه که از شانسم تقریبا هم شهریمه. دل نازک و بامزه است. روزی نیست که از دستش قهقهه نزنم.

روزی که خواستم بیام خوابگاه به نامزدم گفتم استرس اینو دارم که نکنه هم اتاقیام خوب نباشن؟ گفت نترس. آدمی که خوب باشه هرجا می ره به آمای خوب بر می خوره.
نمیدونم آدم خوبی هستم یا نه ولی خیلی خوشحالم که هم اتاقیای خیلی خوبی دارم. (ماشاالله :)

باید از خاطره هامون بنویسم. نکنه یادمون بره این روزا رو :) گریه هامون، خنده هامون، دلگرمی دادنامون، ترسیدنامون... خیلی چیزا