اگه نمیخواین چرت و پرت و خاطره نوسی یه نفر رو بخونین این پست پیشنهاد نمیشه.

 

 

دیروز صبح با مامان و بابام راهی آمل شدیم. ساعت ۹.۵ رسیدیم و رفتیم چند تا فروشگاهی که من پیشنهاد دادم. سه جفت جوراب کیوت خریدم ^__^ ساعت ۱۲ کلاس فیزیولوژی داشتم با آزمایشگاه. سه زدیم بیرون از دانشگاه.

سر راه دیدیم نمایشگاه کتابی برپا شده با پنجاه درصد تخفیف. من کتاب های من ملاله هستم، نحسی ستارگان بخت ما، تخت خوابت را مرتب کن، سرباز کوچک امام، شب های روشن رو برای خودم، هایدی و اسکلت مدرسه رو برا خواهرزاده ام خریدم.

برای اولین بار مرع خریدیم. 

تو مرع فروشی بودیم که بارون گرفت، شدید. مرغ فروشه گفت وایستین اگه چتر داشتم با چتر برین که نداشت و ما زیر بارون موش آب کشیده شدیم.

مرع پختم به چه خوشمزگی.

 

 

 

امروز هم دانشگاه بود و استراحت و خوندن کتاب تخت خوابت رو مرتب کن.

برای اولین بار خودم سیب زمینی و گوجه و قارچ و... خریدم^_^

 

امروز از ظهر دل درد شدید داشتم و ساعت ۱ شب شد آنچه نباید می شد :)  (البته باید می شدا).

ساعت ۲ شب من و صدیقه چای گیاهی دم کردیم و بچه های خوابگاه که الان خونه هاشونن چت کردیم و خندیدیم. کیمیا تو گروه می گه شما با بابونه و نعنا حالتون اینه؟ 😂😂😂

 

 

خلاصه الان یه وضع روحی خاصی داریم 😂😂 یه لحطه شاد یه لحظه ماتم‌زده.

 

 

 

راستی چندروز پیش مراحل اولیه خرید خونه انجام شد و الان اون خونه چهل و هفت متری با کابینتای قرمز در طبقه اول مجتمعی واقع در تهران تقریبا برا ما دو نفره :)

برامون دعا کنید.

 

 

امروز اولین پیام متنی خواهرزاده ام رو دریافت کردم. خیلییی ذوق کردم.