:)))

دیوانه چه می دانی :)

‌وینتر کارش از کامینگ گذشته،سرده لامصب :)

خدایا حالا که برف باریده یه جان اسنویی،رابرت استارکی شاهزاده ای پرنسسی نصیبمون کن :دی

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

عنوان؟O_o

در حاشیه ی کنسلی آزمون قلم چی:


ظهر:

با یه نگاه غمگینی که عمق بدبختی را نشان میدهد:خدایا تو رو خدا کنسل شه، این هفته هم مدرسه ها تعطیل شه:دی

مامان تو هم دعا کن(دعای مادر از قدیم معروفه:)) خدایا نذر می کنم اگه تعطیل شدیم بابام یه جز قرآن بخونه.

بابام: 🔫😐 

شب که بابام اومد:

من:بابا زودتر نذرتو ادا کن،قرآن بخون؛آزمون فردا کنسل شده :))

 هیچی دیگه خواستم از همین تریبون به دوستان خبر بدم :)

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

آذرِ برفی

سلام :)

اول بگم که دیدین برف چه دلبرطور میباره؟آخه خدا کاش می شد ماچت کنم🙈کلی شکرت.

چقد آخه خوبه برف،سرده داریم یخ می زنیم ولی بازم شکر.

ولی من ناراحت آدماییم که تو این سرما کاپشن ندارن،پتو ندارن،بخاری و... ندارن،خونه ندارن،خدا جونم هواشونو بیشتر داشته باش لطفا:))

میشه هوای منم بیشتر داشته باشی خدای عزیزم؟ :)

زمستون داره با کیسه ی خاطراتش نزدیک میشن،آدمای زمستونی هم،می ترسم کم بیارم.

خدا جونم میشه هوای دل آدما بهاری باشه با شکوفه های خوشگلش؟

میشه این غم گاهی پررنگ نشسته روی بیان آب شه با این برفا؟ :)

خدایا مرسی که مواظب همه هستی:)




دیروز انشا داشتیم؛موضوع حسادت بود.

دبیرمون گفتش که حسادت از شیطانه،هر موقع حسادت کردید بگید اعوذ بالله من الشیطان الرحیم

بعد راضیه رفت انشاشو بخونه،خط اولو که خوند دبیرمون گفت آفرین تشبیهاتش قشنگ بود و از این حرفا

میترا:اعوذ بالله من الشیطان الرحیم 

خیلی بامزه بود حرکتش😂


بعدش امتحان آمادگی داشتیم من بعد دو سال خواستم تقلب کنما

یه کاغذ کوچولووو برداشتم یه کلمه از دوستم خواستم برسونه و رسوند همون موقع یه نکبت از اینا که میگن وااااااای تقلــب،دارن تقلب می کنن(جیغ و داد و فلان) دیده منو

بعد گفتم بنظرتون نمازمو بخونم یا سرویس میاد؟

اومد کنارم گفت مگه نماز امتحان نیس؟

+چطور؟

-تو وقتی کسی پیشت نیس،نمازتو نمیخونی؟تقلب می کنی تو نماز خوندن؟

چه فایده داره وقتی دزدی می کنی نماز بخونی،نمیخواد بخونی نمازتو(کاش بهش میگفتم گه نخور!تو چیکاره ی منی آخه؟خدای منی که تعیین تکلیف میکنی برا من؟اگه قرار بود با یه اشتباه نماز نخونیم تو تا الان شیطان پرست میشدی نقطه چین:\)

یادم نیس چی گفتم بهش:|



امروز برف بارید:))کلی ذومرگ شدم :)

یه ربع دم در واستادم که سرویس بیاد،نیومد برگشتم زنگ زدم ولی خب رفتیم بالاخره؛دیر کردنمون هم به خاطر یخ زد نو لغزندگی جاده ها و خیابونا بود؛بعد که رسیدیم تا بقیه بیان یکم برف بازی کردیم و بعد به غلط کردن افتادیم :دی یعنی عاشق خودمونم که کل کلاسمون اومده بود بقیه کلاسا یکی دو نفر:)

از دبیرای خانم ۱ نفر،آقایون سه نفر؛دبیر دینی فوق العاده مسئولیت پذیر و... داریم که طفلی ماشینش یخ زده با آژانس اومده از یه شهر دیگه :|

دبیر ورزشمون یه خانم فوق العاده باحاله :)دوسش دارم:)

بچه ها غر زدن که ما که زنگ زدیم به مدیر نگفت نیاین.

دبیرمون گفت آخه نقطه چینا کی برا پیچوندن مدرسه زنگ میزنه به مدیر؟ :دی

کلی هم نصیحتمون کرد که یعنی چی اومدین:)


بعد که بحث تقلب و امتحان شد گفت تقلب خوبه که،اصن انگیزه ی مدرسه اومدنه؛هیشکی نمیاد ده نمره تقلب کنه،شخص متقلب نتونسته اون بخش رو خوب بخونه یکی دو نمره تقلب میکنه:)

اینا طنز بود البته ولی دیدگاهش عالی بود.


بعد همون عنتر خانم برگشته میگه یکی نمازخون و محجبه و فلان و فلان بعد پزشکی قبول شده

یکی دیگه متقلب و بد حجاب اونم پزشکی قبول شده چیزی که از هم جدا شود میکنه اخلاقشونه دو ساعت رفته بود پا منبر؛یجوری حرف میزنه انگار شخصی که تقلب میکنه کافره :|

همه پوکر بودیم:|


خودم تقلب نمیکنم،اولین بارم بودا :| کشت مارو 


موقعی که داشتم با دوستم حرف می زدم گفتم وات د فاک؛گفت من این حرفای بی ادبی رو از شما یاد گرفتم،هی جلو بقیه میگم.

خب عزیزم تو خودت مستعدی،والا من از این حرفا جلو بقیه نمی زنم :|

خدایا پناه میبرم به تو از شر این آدمایی که فقط هم حرف خودشون درسته.




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

یه چتر خیسُ دریا کنارُ پرسه های عاشقانه

ساعت ۲۰روز چارشنبه تصمیم گرفتیم بریم مسافرت،کجاشو هم نمیدونستیم،بار و بندیلمونو بستیمو من به دوستم گفتم که پنجشنبه نمیرم مدرسه؛این شد که دیروز و امروز نمک آبرود بودیم.

از آب و هوای خوبش که نمیگم چون فک کنم بدونین هواش تو این خلوتی چجوریه :)

منظره اش و همه چیش خوب بود و خوش گذشت.

روزش با دور دورش،شبش با تاب و نیمکت دنج و صدای حامد همایون و علیرضا افتخاری و امثالهم :)

الان موندم دو تاامتحان فردا رو چیکار کنم :)


ولی خوابی که دیدم یکم فکرمو مشغول کرد.

خواب دوست بچگیامو دیدم که داشتیم تو بغل هم گریه می کردیم

داشت می گفت من که بهت گفته بودم نمیخوام داداشم با اون دوستت رابطه ای داشته باشه،بعد که همه چی بهم خورد من ذره ذره آب شدن داداشمو دیدم.

خیلی عجیب بود :|)

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بیست و یکمین قدم آبان

به مامانم میگم مامان چیا از زیست دبیرستان یادته؟ :)

+بدن ما گلبولهای قرمز و سفید داره،آئورت،بطن بزرگ،بطن کوچک(خندش گرفت؛گفت چپ و راست نبود؟)

تمام این مطالبی که گفت برا ابتدایی و راهنمایی بود:)

و همانا مادری دارم که گاهی شوخی های بامزه اش کلی ما را می خنداند؛این مکالمه ها با قیافه های جالب ما جالب تر است دیگر :)



امروز رفتیم خانه ی جدید پزشک آینده ی اِمان،ترم اول است تازه.


نمی دانم من خودبِیبی پندار هستم یا بقیه زیادی بزرگ می زنند؟!

فقط سه سال از من بزرگ تر است؟چقد بزرگ شدم من:دی

یک لحظه،تمام بچگهایمان آمد جلوی چشمم.

هنوز هم که یادِ کارهای بامزه امان می افتم خنده ام می گیرد.

فقط اینکه چقدر زود بزرگ می شویم ماها.

+روزانه نوشت،حس نوشت؛هر چه که اسمش را بذارید بیش از این نمی توانم از حس خوبی که داشتم بنویسم. :)

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

میز مطالعه

به چالش میز کار_یک آشنا پیوستیم :)

و جایزه ی بی کیفیت ترین عکس به من تعلق می گیره


اون برد رنگی رنگی حاوی جملات انگیزشی،نمودار تحصیلی رو به پایینم:| می باشد.

به دلیل اینکه قفسه ی کتابخانه زمانی درون دیوار بود اندازه اش با میز هماهنگی ندارد :دی


و در آخر باشد که در درس ها و کارهایمان موفق و رستگار باشیم :)


۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

لطفا!

اگه بگن دنیای مجازی رو توصیف کن مطمئنا یه بخش بزرگش رو میذارم کنار و یه بخش کوچیکش رو در نظر می گیرم و می گم پناهگاه

چرا؟چون این بخش از آدماش مهربونن،روشنفکرن،درکم می کنن و اصن همه ی خوبیا رو داره این قسمت:)

ولی جدا از شوخی این بخشش که من میگم وبلاگمه بهم آرامش میده

آخه میتونم بنویسم و بگم هرچی توی دلمه و ناراحت این نباشم که چجوری قضاوت میشم.

این که غیبت بقیه رو کنم بدون اسمشون و خیالم راحت باشه از اینکه کسی نمیشناستشون و بار گناه اونا رو هم بدوش نمی کشم:)))

حرف بزنم بدون اینکه سرزنش بشم.

ولی این روزها حس بدی دارم،احساس می کنم پناهگاهم تسخیر شده.

آخه اتفاقی از دهنم پرید وبلاگ دارم آدرسشو خواستن:|

از نتایجش اینه که

خیلی دوس دارم غیبت کنم ولی اسمشم که نگم یه چند نفر می فهمن:\عذاب وجدان دارم:|)

یا نمیتونم از احساساتم بنویسم و...



و اینکه کلا یه چند نفر از دوستام اخبار جدید از منو دارن.

یعنی میدونم چرا ها؛دوستام از رو لطفی که دارن همدیگه رو که میبینن میپرسن از سعیده چخبر؛اینه که اون دسته از پستای وبلاگم خبردار میشن و اون دسته ی دیگه،از سعیده ای در کلاس :)

چیز بدی نیست ولی حس بدی دارم.



فقط خواستم بگم مسلما اگه قرار بود ک از آب خوردنمم خبر داشته باشین زنگ می زدم میگفتم یا پست میذاشتم،یا اگه قرار بود اونا از پستام خبر داشته باشن تو مدرسه جار میزدم.غیر از اینه؟

لطفا!

موافقین ۱ مخالفین ۰

زمان عزیز!میشه کش بیای؟

توبه کردم و می خوام درس بخونم اما وقتم کمه،مسلما این سری هم قلمچی رو خراب می کنم:|

اینجاست که می گم کاش ساعت برنارد داشتم:)


یه قوطی سکه ی پهلوی دارم.

جیحون پنج ریالی رو برداشته میگه اینو نگاه کن قلب کشیدن:) (حین گفتن این جمله چشاش قلبی بود)


کتاب های خیلی سبز رو خیلی دوس دارم،مقدمشو بیشتر :دی

خب دیگه،دعا کنید به کارام برسم.

شما هم موفق باشین.


عزت زیاد

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

گوگولی بلاگر

خب خب چالش گوگولی بلاگره و من با یه عکس کاملا بی کیفیت اومدم :)

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

حال من خوب است اما تو باور نکن

:)

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰