:)))

دیوانه چه می دانی :)

کلی حرف پاییزی!

هرچی خاطره ی تلخ و وحشتناک از خودمو این و اون داشتم یادم اومد غروب جمعه ای تو این پاییز جدیدا بداخلاق!

بدیش اینه زیادی احساساتی که میشم اصن نای واستادن ندارم حتی :دی

از اون حرفای عاشقونه ی بی مخاطب داشتم بین نوشته هام که اکثرش برمیگره به بازه ی زمانی اواخر اسفند تا اواخر اردیبهشت.نمیدونم چرا!:)

الان حالم خوبه فقط می خواستم ثبتش کنم.


سوزن گرامافون ذهنم گیر کرده روی صدای تو 

یک بند آهنگ صدای تو را می شنوم

و رقص صدای خودم را می بینم

وقتی بغض آن را به لرزه وا می دارد...

#صایاد :)

اینو گذاشتم اینجا که بهتون بگم من نسبت به صداها خیلی هیزم شاید!بعضی صدا ها رو زیادی دوس دارم و این کار دستم میده گاهی.بعضی صداها خیلی خاطره بر انگیزه...


+همخونه ی هایده و ویگن رو بشنوین:)


از من نپرس درد دلم، شکسته سنگ صبور

خاطره ها ویرونه هاست، قصه ها زنده بگور


چه آرزوهایی که نمرد، چه سینه هایی که نسوخت

کسی دیگه تو اون دیار رخت عروسی ندوخت

باور کن ای هم آواز، نشکسته بال پرواز

با هم بیا بسازیم اون خونه رو از آغاز




موافقین ۰ مخالفین ۰

حریری به رنگ آبان

این روزها که آبان جانم داره قدم زنون به ما نزدیک میشه درسامونم داره کم کم شروع میشه

مثلا همین فردا آزمون قلم چی دارم،بگی نگی یک دور خواندم و بالاخره تسلیم کششی که به خواندن سه باره ی رمان حریری به رنگ آبان شدم.

این رمان را هربار پاییز که می شود دلم می خواهد و می خواهم مخصوصا این روز ها که وبلاگ حریر جان را با همین نام دنبال می کنم.

حریری به رنگ آبان را زیادی دوست دارم:

نهه نویسنده اش از آن هاست که هی پز بدهی که می خوانی اش و مثلا روشنفکری!

نه کلمات قلمبه سلمبه می آورد.

نه همه ی آدم های رمان مازراتی و بوگاتی سوار می شوند.

نه همه ی آن ها چشم رنگی و شبیه جنیفر لوپز و امثالش اند.

نه داستانشان شبیه داستان های فضاییست

انگار که همین اطراف هم ساغر و علی وجو دارند.

حریری به رنگ آبان را دوست دارم؛

بوی پاییز می دهد

بوی عشق می دهد

بوی زندگی می دهد

دوستش دارم؛با خواندنش گریه می کنم؛لبخند می زنم؛حرص می خورم؛بغض می کنم.اشک شوق می ریزم،بهترش اینکه حسابی احساساتی می شوم.

به زندگی های خارج از قصه نزدیک است انگار.



حالا که دوست وبلاگی ای به این نام دارم بیشتر دوستش دارم انگار:)هم رمان را هم حریر را

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

افتخار

بزرگترین افتخارم اینه که وقتی دوستام اصرار کردن که تلگراممو نصب کنم خیلی قاطع گفتم نه :))

منی که تو کل دو سه سال یه بار هم حذف نکرده بودم :|

نمی خوام برگردم به روزهایی که بیشترش مجازیِ واقعی بود.

درس زیاد گرفتم این مدت،واقعا یکم بزرگتر شدم.

برای منی که کمتر تو اجتماع بودم،قاطی شدن با آدمای مختلف درس بود.

نمی خوام برگردم به جایی که یادآور یه حرفای تلخه :)


بلاگ جاییه که میتونم حرف بزنم؛همین آرومم میکنه.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

باشلالینگ

نمی دونم چی شد که مامانم گفت:

توتوی توتوی توتلوما(یه حالت گوگولی مگولی و قربون صدقه:)

قاتلامه دان آردلاما(نمیدونم ولی فک کنم کنایه از لگد به بختت نزنه :دی)

قاتلامه سین اییلی(قاتلمه شیرینی سنتیمونه که بیشتر به شیرینی عروسی معروفه)

آق کجوه سالیلی(سوار ماشین عروسش کنیم،همون کجاوه)


جیحون:ماما(مادربزرگ مادری تو زبان ما)من آق کجاوه خیلی دوس دارم.

میدونی بعد که سوار ماشین میکنن چی کار میکنن؟


ادای رقص خنجر(ذکر خنجر)رو درآورد.(که بعضیا برای سنتی بودن بیشتر انجام میدم)

(شعری که باهاش تو عروسیا میخونن رو یادم نیومد و چیزی رو گفتم که در حالت عادی شنیدم:

گفت نه 

موقع انجام دادنش این بار خوند:

باشلالینگا باشلالینگ(شروع کنیم و شروع کنیم)

ادامه اشو بلد نبود،من گفتم

اوز ...یمنگ طویینا شِیدیب گِونیمیز حوشلایلینگ(توی مراسم عروسی فلان شخصمون با همین کارا دلمونو خوش کنیم)


از یه قربون صدقه به کجا رسیدیم :دی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

چی بگم اصن :|❤

دقیقا همین بلا رو سر دستام میاوردم،هر بار یه مدل:|❤

حالا بعد مدتها اینکارو کردم

موقع درس خوندن میچسبه :دی


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

لالایی

آرامبخش:)))

قبل خواب گوش بدین ^_^heart


برسد به دست اَسی

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

سرماخورگی

توصیه من به شما اینه که این روزها نیاین بیانن،همه سرماخورده ان و ویروسی

گلوم درد می کنه :(


د‌وستم داشت عذرخواهی می کرد که آنلاین نبود

-خواهش میکنم 

هرشب هرشب بیرونی که:|

+میرم هیئت،برمیگردم


خیلی خجالت کشیدم 😅خیلی.نمی دونم چرا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

محرم

دنبال کلی کلمه بودم،دنبال کلی متن گشتم،دنبال عکس

ولی هیچی پیدا نکردم که بتونم اونجور که باید تسلیت بگم:(

تسلیت

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پوکرفیسِ دلتنگ

خواهرم و آقاشون رفتن سفر ترکیه تو این ناامنی :|

جیحون که خواهرزادم باشه پیش ماست.

تو این چند روزه چیزی نگفته از دلتنگی و خیلی هم بچه ی خوبی بوده اما یهو سر چیزای الکی زار میزنه

داشتم می گفتم ایرانسل یه زمانی اس می داد الان زنگ میزنه :|

جیحون:به تو زنگ میزنه؟

+آره:|

-بی ناموس!  :|||||

خواهرم که هم زن عموش باشه نگاش کرد،هنوز نگاهه چپ چپ نشده بود:||

+دیگه دوست ندارم.

زااااااار زد.:(

خواهرم نمیدونس چیکار کنه اصن:دی




از بچه ای که وقتی بهش میگی بگو ببخشید و جواب میده نمیتونم فکم درد می کنه چه انتظاری دارین؟ که بگه دلتنگم؟ :| مغرور لعنتی :|




۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

راهیان نور

می خواهند ما را ببرند کرمانشاه،راهیان نور مثلا :)

تصمیم گیری برای رفتن یا نرفتنم را به عهده ی خودم گذاشتند و این را به عنوان دو راهی های بزرگ زندگیم تا۱۶سالگی ثبت می کنم.

در مدرسه ی جدید اکیپ به رسمیت نشناخته شده ی سه نفره ای هستیم متشکل از من و سوگند و میترا که با اکیپ ۵نفره ی دیگری جور شده ایم.

سوگند از رضایت نسبی خانواده اش متعجب است.

میترا از نرفتنش ناراحت است و با قیافه ای حسرت بار به بقیه ی بچه ها نگاه می کند.

نفیسه از رفتنش می گوید و این کن سفرهایش برای مسابقات زیاد است و نبودنش در خانه عادی

 زهرا دودل بود اما با حرف های بچه ها سریع بله را گفت:)

راحله خوشحال از اینکه مسئولین شرط پدرش را قبول کرده اند قیافه ی افسرده اش را کنار گذاشت.

گلناز می خندد:راهیان گور 

رفتن عاطفه به تعداد بچه ها بستگی دارد.

کلی دلیل برای رفتن و کلی دلیل برای نرفتن دارم.

بعد از یک روز کلنجار رفتن با این موضوع و غر زدن که کاش پدرم یا میگفت برو یا نه؛ بالاخره تصمیم گرفتم. آخر مگر چندبار دبیرستانی می شویم و چندبار همه باهم می رویم اردوی راهیان نور؟

بازم دو دلم :|

موافقین ۰ مخالفین ۰