:)))

دیوانه چه می دانی :)

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

عروس چقد قشنگه :))

امروز عروسی دوستمه. خیلی دختر معصوم و ماهیه. امیدوارم خوشبخت بشه. زیاد.

مراسم فردائه ما امشب رفتیم برا بزن و برقص و.‌..

کلی رقصیدیم، خندیدم و از این حرفا. کل مهمونا ما هفت نفر بودیم :)

بقیه یعنی عمه هاش و مادربزرگش چون اون اتاق بودن مهمون حساب نمی کنم :)

دختر عمه اش (۱۶ساله) و پسر عمه اش(۱۳ساله) هم بین ما بودن.

میخوام با جنتلمن ترین مرد زندگیم (پسرعمه ی دوستم) آشناتون کنم :))

اول که پسرعمه اش یه گوشه مودب و آقا وایستاده بود. موهای کوتاهش فرفریه (سیم تلفنی نه ها) وقتی میخنده دو تا چال رو گونه اش میوفته.

با زهرا گفتیم دختره یا پسره؟ هر چی هست خیلییی نازه

اصلا چهره دخترونه ای نداره ها.

من و زهرا داشتیم قربون صدقه اش میرفتیم بس که ناز بود.

تا این که یواش یواش موقع رقص آوردیمش وسط ( خودشم منتظر فرصت بود :)

انقدددددددددد موددددببب و آقا وناااز بود که نگم براتون. (امیدوارم اگه به روزی پسردار شدم عین اون باشه :))))

چند تا عکس گرفتیم با هم :)

آخر سر با همه خداحافظی کردم داشتم میرفتم از کنارش رد میشدم حواسم نبود خودش پیش دستی کرد دستشو آورد جلو با لبخند قشنگش  گفت خدافظ.(چیز خاصی نیسو ولی اون لحظه خیلی جالب بود:) خیلیی خوش اخلاق و عالی بود‌. اصلا اون دو تا چالش و موهاشو و کل چهره اش هم عالی بود.

من و زهرا غش کردیم براش :)))

خدایا یدونه بزرگترشو بفرست برا من که عاشق هم شیم.

سال ها بعد کوچیکترشو به عنوان پسرم :))))

واااااااایییییی مردم 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

سالمون خیر شروع بشه الهی

پدربزرگم سال ۸۸ سکته کرد و سمت راست بدنش فلج/لمس؟! شد. سال های اخیر روز به روز ضعیف تر شده و رنجور تر. از آخرین بارز که دیدمش چندماه میگذره و قصد دیدنش رو ندارم چون حالم بد میشه از دیدن بدن ضعیفش. همین چند هفته ی اخیر کلا بیمارستان بود و مامانم هر روز میرفت دیدنش. حالش به شدت بده و دیگه امیدی هم نیست.
از پریشب بارون شدیده و کل شهر رو آب گرفته. شهر های بغل هم همینطوره.بعضی جاده ها مسدوده. احتمال پوکیدن سد رو داد و اعلام کردن خونه های بعضی مناطق تخلیه بشه. مناطق که اعلام کردن یه کوچه اونورترش خونه تنها دوست خونوادگیمونه.
یه قسمت از شهرمون بالای نیم متر آب گرفته. راه خونه پرستار خواهرم هم مسدود شد و دیروز بچه داریمون دوبل شد. هم آ هم ج که این روزا مدرسه اش تعطیله‌.
خونه خاله ام و داییم از در و پنجره هاش آب اومده داخل و مشغولیت های بعدش...
یکی از خاله هام حیاطش پر از آب شده و با چکمه های پلاستیکی تا زانو میرن توالت. میگه نون تموم شده و نمیتونیم بریم نون بخریم. یه آقایی هم زنگ میزدن براشون نون میاورده اونم الان نمیشه چون کوچشون پر از آبه.
گچ سقف آشپزخونه خواهرم اینا افتاده :|
خدا رو شکر فقط خیابون ما رو آب نگرفته :)))
یعنی اوضاع رو ببین تو.
برا روز پدر هم هیچی نخریدم.
از برنامه درسیم عقبم.
مریض شده بودم و تازه خوب شدم البته هنوزم سرفه امونم رو بریده.
فردا عروسی دوستمه که خبر خیلی خوبی هم نمیدونمش.

خبر خوب اینکه پسرخاله ام برا مسابقه رفت تایلند و بردن :). دو ماه دیگه میرن مسابقات جام جهانی^_^ امروز میرسه.
+محسن یگانه و شادمهر آهنگ دادن :*



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عصر جدید

برنامه عصر جدید رو دوست دارم هرچند که نقص زیاد داره.

خیلی دوست داشتم خودم رو در قصه گویی یا استندآپ کمدی می سنجیدم.



قبل از اینکه شروع بشه تیزرش رو دیدم. میگم تنها استعداد شکوفا شده ی من چاقیه. مثلا یه کلیپ ۵ دقیقه ای بفرستم که تو همون چند دقیقه سایزم بیشتر میشه D: 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خواهرزاده هام :)

من سه تا خواهرزاده دارم؛۶ساله و ۲ ساله و ۶ماهه که ۶ساله و ۶ ماهه برادرن و ۲ ساله پسر خاله اشون.

تو منطقه ی ما پیشوندهای خاله و دایی و... به صورت پسوند میاد.

۶ساله منو سعیده خاله صدا میکنه.

۲ ساله میخواست بگه سعیده خاله بلد نبود، یه بار شنید سعیده حاجی ( که همسایمونه) فک کرد به من میگن برا همین سعیده حاجی صدام میکنه.

حالا یکم از ماجراهامون بگم:

چند روز خواهرم به ج (۶ساله) میگه تنبیهت اینه بری تو اتاقت از تختت پایین نیای تا صبح.

ج میگه اگه من تنبیه بشم تو هم باید تنبیه بشی.

مامانش: منم اگه کار اشتباهی انجام دادم باید تنبیه بشم.

ج: همونطور که تو انسانی منم انسانم پس انصاف نیست تو تنبیه نشی و من تنبیه بشم.

(فسقل بچه از انسانیت و انصاف سخن میگه :)


یه بار بابای ج تو جمع دوستاشون یه جمله ای میگه تقریبا تو مایه های تا اینا بزرگ شن دانشگاه چیه و اینا که مضمون کلیش مهم نبودن دانشگاه بوده.

ج موقع بازی انگشت اشاره اشو میگیره سمت باباش میگه: بابایی همین حرفت یادت باشه چند سال دیگه که نخواستم برم دانشگاه به من نگی برو برو. از همین الان بگم من نمیخوام برم دانشگاه :||||


یه بار ج اصرار داشت بمونه خونه ما، گفتم اگر بی ادب بشی همون لحظه باید بری خونه اتون.

شاکی برگشت گفت مگه من موتور گجت دارم که همون لحظه برم خونه امون؟ -_-


م (دو ساله) اغلب آدما رو با پسوند "جون" خطاب میکنه مثل مامان جون، بابا جون...

وقتی کار داره اینجوری: مامان جون جان، بابا جون جان 😂😂

یعنی سیاستی که این بشر داره اگه من داشتم کلی موفق بودم😂🖐🏻


من چیزایی مثل میوه کاج، صدف و... دوست دارم گاهی اینور اونور برمیدارم. یه سری سیب میخوردم گفتم وای چه سیب خوش بویی.

ج گفت: خوشت اومد؟

گفتم آره

گفت پس اینم بردار بعد بشین فک کن اینو از کجات آویزون کنی :|||

(هیچکس انقدد منو ضایع نکرده بود😂😂)


یه سری ج موقع مشق نوشتن با تبلتش بازی میکنه هی، مامانش تبلتشو میگیره میگه مشقتو بنویس. مامانش میگه اومد سر میز مشق بنویسه دیدم هی زیر میز رو نگاه میکنه ولی ادای مشق نوشتن درمیاره. نگو آقا قایمکی تبلت بازی میکرده مثلا😂 این فسقلی میخواد ما رو دور بزنه آخه.


تبلت ج به نت خونشون وصله. ج اتفاقی یاد میگیره از یه اپی فیلم و کارتون آنلاین نگاه کنه. خواهرم میگه وقتی فهمیدم فعلا مودمو خاموش کردم تا بعدا رمزشو عوض کنم. چند دقیقه بعد دیدم مودم روشنه فک کردم خودم یادم رفته خاموش کنم. نگو آقا رفته روشن کرده با تبلتش وصل شه :/        میاد خونه ما میگه اینترنت ندارین؟ گفتیم نه. گفت ای باباااا. یعنی تو این خونه یه اینترنت نباید باشه؟☹


اگه یادم اومد باز می نویسم همینجا. ولی خدا صبر بده با این بچه های شیطونی که هیچ جوره گول نمیخورن که هیچ بارها شده ما رو گول زدن :||  گودزیلااان

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

باز هم من و خواب هام

چند شب پیش داشتم اپیزود ۳۹ دیالوگ باکس رو گوش می کردم. خوابم برد. خواب دیدم زهرا اومده خونمون و من براش این اپیزود رو گذاشتم. خوابمون برد و ۱۲ شب بیدار شدیم.
زهرا گفت الان چجوری بخوابیم؟
گفتم باز دیالوگ باکس گوش میدیم. از شدت آرامشی که میده خوابمون میبره :))


تو خواب دیالوگ باکس ^___^

________

پریشب یه خوابی دیدم پر از آدم هایی که سال تا سال نمی بینمشون.

________

دیشب خواب عارفه رو دیدم. عارفه کیه؟ قبلا تو اینستاگرام فالوش میکردم و اصلا پست و استوری هاش رو هم نگاه نمیکردم. حالا چجوری اومده تو خوابم نمیدونم. :|||||

_______

سرما خوردم و گلوم درد میکنه.

تا پنجشنبه باید شیمی سه سال رو تموم کنم.

۶ فصلم مونده از ۹ فصل :||

موافقین ۲ مخالفین ۰

عجیب نیست؟

تو خواب های اخیرم مکان هایی رو میبینم که هیچ وقت ندیدم. وارد خونه هایی میشم که تا حالا ندیدم. آدم های دور هم زیادن تو خوابام. مثلا خواب دیدم دبیرِ دوستم داییِ سال پایینیمونه :| و کلی چیزای عجیب.

دیشب خواب دیدم میریم گردش. جاهایی که تو خوابای قبل دیده بودم و من با دهن باز از شگفتی میگم خدااای من. من اینا رو تو خواب دیده بودمممم.

فک کن! تو خوابم خواب دیده بودم :)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هووف

بیشتر از یک ساله که دلم می خواد برم هزار پیچ(بام گرگان) داد بزنم تا تخلیه شم اما نمیشه.

مدت هاست دلم می خواد برم شهربازی جیغ بزنم تا تخلیه شم اما نشده.

وسط گیر و دار نزدیک شدن نهایی و کنکور و... دلم میخواد برم گلیداغ توی طبیعتش کتاب دروغ های کوچک بزرگ رو تموم کنم اما نمیشه.

تف به همه نشدن های لعنتی تخمی.




امروز خوب بودم اما نمیدونم از در خونه که وارد شدم بی دلیل دلم گرفت. دوست دارم های های گریه کنم و یکی دست بکشه به موهام. این آدم از خونوادم نیست قطعا چو اونا به اندازه کافی نگران هستن.


دارم میترکم. 

خدااااااااااااا


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

چگونه هنرمند شویم؟!

در زمانه ای که هر کس کمی شاعر است یا خرده ذوقی دارد و بازیگری، عکاسی، نقاشی چیزی است اگر شما هم می خواهید در سریع ترین زمان ممکن هنرمند شوید با من همراه بشین:
ابزار لازم:
اگر پسر هستید: 

۱.از اون کلاها که اشوان داره
۲.کتاب های کم حجم و باکلاس مثل بی شعوری
۳.عینک گرد
۴.کت جین
۵.سیگار و پیپ(اختیاری)
اگر دختر هستید: 

۱.لباس های گل گلی و شلخته 
۲.کتاب های کم حجم و باکلاس مثل بی شعوری
۳.دستبند و زیورآلات به مقدار لازم
۴.عینک گرد و از اون کلاها (اختیاری)
۵.اگر موهایتان را هم بنفش یا آبی کنید که فبها

طرز تهیه:
ابتدا حوزه هنری که قصد متحول کردنش را دارید مشخص کنید.
در قسمت بیو اینستاگرامتان با تواضع جملاتی مثل عکاس نیستم ولی عکاسی را دوست دارم بنویسید.
یکی دو تا اثر کپی کرده و در اینستاگرام شیر کنید.
چرت و پرت بنویسد و از اسم صادق هدایت و امثالهم استفاده کنید. (خیالتان راحت کسی متوجه نمی شود)
آخر نوشته هایتان "..." بگذارید.
در مورد هر چیز با ربط و بی ربطی نظر بدهید.
با اعیاد خودمان مخالفت کنید و کریسمس و ولنتاین را به هم بدوزید.
هی یادآوری کنید که یه چندتا کتاب خوانده اید؛ مبادا کسی زحمات شما را فراموش کند.
از زمین و زمان گله کنید و ننه من غریبم بازی در آورید.
از کلمات انگلیسی استفاده کنید.
نگذارید کسی متوجه شود که در خلوت شماعی زاده و "اون مرتیکه پلی بک" گوش می دهید. جوری جلوه کنید که انگار مادرتان معشوقه ی الویس پریسلی و لئونارد کوئن بوده و این حرفا.
حدالامکان در عکس هایتان به دوربین نگاه نکنید.
نقد و گله درباره وضعیت هنر در ایران و جهان یادتان نرود.
فیک ترین باشید اما کپشن بزنید:"خودت باش؛ مگه خودت چشه؟"
اگر کسی فهمید شما هنرمند نیستید از فالوورهایتان بخواهید که ریپورتش کنند.
تبریک! شما با موفقیت هنرمند شدید.
#به_خودت_بگیر_لامذهب

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

اگه این عشقه بقیه چی ان؟

سلام مامان قشنگم.
امروز که روز مادره بهونه ی قشنگیه برا اینکه بهت بگم چقد دوست دارم!بلدیم که؟میدونی که چقد بودنتو دوس دارم؟
از همون اول اول از همون موقعی که درون خودت منو پرورش دادی و چقد سختی کشیدی تا به دنیا بیام تا همین الآنِ الآنش جز زحمت چیزی برات نداشتم و تو همیشه همون فرشته ی مهربون نگهبان بودی،تو بهشت منی و عزیز منی و جان من.
اصلاً مگه میشه،مگه میشه تو رو وصف کرد؟ انقدر که بزرگی و عزیزی و مهربونی. اصلاً مگه میشه از تو نوشت؟ انقد که تو مادری می کنی و من برات همیشه یه دختر سر به هوایی بودم که گاهی نمیبینه مهربونیاتو،فدا کاریاتو.
آخ که هرچقدر از خدا به خاطر اینکه تو مامانمی تشکر کنم کمه. صبح تا شب،شب تا صبح نمازشکر خوندن برا بودنت،سلامتیت کمه. الهی که همیشه ی همیشه پیشم باشی. الهی که ازم راضی بشی.

_______________

شش سالم بود، روزای گرم تابستون مامانم با دو تا دختر نوجوون و بچه های شش و دو ساله اش اونقدری کار و مشغله داشت که خیلی وقتا بوی عرق بگیره.
گاهی وقتا دراز که می کشید بغلم می کرد و بوی عرقش هم برام آرامش بخش بود، زیاد. هر چیز مربوط به مادرم رو دوست داشتم.
مواقعی که بعد از کلی بازی کردن بوی عرق میگرفتم، خوشحال میشدم، حس خوبی داشتم.
________________
خدا همه ی مامانا رو حفظ کنه که دنیا با بودنشون قشنگ تره💞
روح همه ی مامانایی که کنار بچه هاشون نیستن شاد و روح بچه هاشون آروم💔

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰