:)))

دیوانه چه می دانی :)

کسی اینجا هستتت؟؟

دلم اینترنت می‌خوااد بی دردسر

واتساپ و اینستاگرام و...

خیلی سختهه

موافقین ۱ مخالفین ۱

دی ماهی که گذشت

سلام.

تقریبا یک سال از آخرین پستم که درباره اولین آزمون سنجشم می گذره و تو این پست اومدم بگم نتایج زحماتم رو گرفتم و به آرزوم رسیدم.

الان من دانشجوی آموزش زبان و ادبیات فارسی ام. دانشگاه فرهنگیان :))))

و دیرووز سی دی ماه 1400 اولین حقوقم رو گرفتم. یعنی حقوق این 4ماه دانشجویی رو. اندازه دیدن کارنامه قبولی ذوق داشت:)))

 

از اینا گذشته اول این ماه حسابی از دست خودم ناراحت شدم بابت کم کاریم تو کتاب خوندن.

پس قرار شد بیشتر بخونم و از نتیجه این ماه راضی بودم.

 

کتاب های دی ماه:

جلد اول و دوم حماسه کرپسلی_دارن شان_ترجمه فرزانه کریمی

موش و گربه_بزرگمهر حسین پور

چند نامه به ریمیدیوس_ابراهیم رها

من و باباشاهم_احسان ناظم بکایی

سفر به مرکز زمین_ژول ورن_ترجمه سلماز بهگام

 

چارتاهم رمان زرد خوندم که فقط یکیشون ارزش اسم بردن داره:

پانتی بنتی

 

 

سریال های دی ماه:

خاطرات یک خون آشام (خیلی قشنگه)

ملکه حلقه

 

 

فیلم سینمایی:

pk

encato

a boy called christmas

که دوتای اول به شدت پیشنهاد می شه.

 

 

 

علاوه بر این ها امتحان هم داشتم.

 

خلاصه که دی ماه قشنگی بود برام

امیدوارم بهمن هم پر از حس خوب و کلی کتاب باشه.

موافقین ۱ مخالفین ۰

سنجش

برخلاف اون چیزی که فکر می کردم آزمون دیروز خوب بود. 

رتبه ۴۶ کشور از ۴۶۰۰ شرکت کننده

البته که هنوز جای پیشرفت زیاااده

ولی این با توجه به اشتباهی که کردم (بی توجهی به مرور در زمان مناسب) و اینکه اولین آزمونمه خیلی رضایت بخش بود.

خوشحالللم :))))

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چه

دی ۹۹ شده و خیلی وقته ننوشتم

از این مدت بگم؟

چندماهی هست اومدیم خونه خودمون و پایتخت نشین شدیم. یه خونه کوچولو برای من و او.

وسط آبان خاله ام رو از دست دادم.

یک هفته بعد مادرم و خاله ام و زنداییم کرونای شدییید گرفتن. حال مامانم خیلی بد بود به لطف خدا و پرستاری بابا و آمپول های کمک درمان ۳۰میلیونی الان خیلی خوبه.

اول آذر تصمیم گرفتم کنکور بدم. افتادم دنبال کارای انصراف دانشگاهم. چند وقتی هست دارم درس می خونم این بار به خاطر علاقه خودم؛ ادبیات.

از وقتی شروع کردم تازه فهمیدم چقد ادبیات دوست دارم :)

کاش برسم بهش

 

پریروز در کسری از ثانیه تصمیم گرفتم برای اولین بار موهامو چتری بزنم. همسر مشغول سر و سامون دادن ته ریشش بود من مشغول موهام. وقتی موهامو دید باهام قهر کرد :))) 

 

نمی دونم یهو گفتم بیام ثبتش کنم اینجا :)

خیلی عجله ای و بین درسام!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

نه آبان نودوهشت

اگه نمیخواین چرت و پرت و خاطره نوسی یه نفر رو بخونین این پست پیشنهاد نمیشه.

 

 

دیروز صبح با مامان و بابام راهی آمل شدیم. ساعت ۹.۵ رسیدیم و رفتیم چند تا فروشگاهی که من پیشنهاد دادم. سه جفت جوراب کیوت خریدم ^__^ ساعت ۱۲ کلاس فیزیولوژی داشتم با آزمایشگاه. سه زدیم بیرون از دانشگاه.

سر راه دیدیم نمایشگاه کتابی برپا شده با پنجاه درصد تخفیف. من کتاب های من ملاله هستم، نحسی ستارگان بخت ما، تخت خوابت را مرتب کن، سرباز کوچک امام، شب های روشن رو برای خودم، هایدی و اسکلت مدرسه رو برا خواهرزاده ام خریدم.

برای اولین بار مرع خریدیم. 

تو مرع فروشی بودیم که بارون گرفت، شدید. مرغ فروشه گفت وایستین اگه چتر داشتم با چتر برین که نداشت و ما زیر بارون موش آب کشیده شدیم.

مرع پختم به چه خوشمزگی.

 

 

 

امروز هم دانشگاه بود و استراحت و خوندن کتاب تخت خوابت رو مرتب کن.

برای اولین بار خودم سیب زمینی و گوجه و قارچ و... خریدم^_^

 

امروز از ظهر دل درد شدید داشتم و ساعت ۱ شب شد آنچه نباید می شد :)  (البته باید می شدا).

ساعت ۲ شب من و صدیقه چای گیاهی دم کردیم و بچه های خوابگاه که الان خونه هاشونن چت کردیم و خندیدیم. کیمیا تو گروه می گه شما با بابونه و نعنا حالتون اینه؟ 😂😂😂

 

 

خلاصه الان یه وضع روحی خاصی داریم 😂😂 یه لحطه شاد یه لحظه ماتم‌زده.

 

 

 

راستی چندروز پیش مراحل اولیه خرید خونه انجام شد و الان اون خونه چهل و هفت متری با کابینتای قرمز در طبقه اول مجتمعی واقع در تهران تقریبا برا ما دو نفره :)

برامون دعا کنید.

 

 

امروز اولین پیام متنی خواهرزاده ام رو دریافت کردم. خیلییی ذوق کردم.

موافقین ۲ مخالفین ۰

سرازیری مهر

دیروز صبح بیدار شدم نیمرو خوردم. شلوار و کت و شال مشکیمو با تیشرت راه راه طوسیم ست کردم و با فاطمه اسنپ گرفتیم و دم سینمای روبروی پارک طلایی پیاده شدیم. یکم منتطر اوا و پریا نشستیم بعد باهم پیلوت نگاه کردیم. فیلم پیلوت از اون فیلمایی بود که اصلا ذهنتو درگیر نمی کنه و با تموم شدنش تو ذهنتم تموم میشه. برا من که اینجوری بود.

بعد یکم تو بازار گشتیم. بعد هم اومدم خوابگاه. خواهرم زنگ زد که سعیده اتفاقی وبلاگتو پیدا کردم. چقد خوب بود. خاطره هایی که باهم داشتیمو تو نوشتیشون اصلا یادم رفته بود. بازم اینجوری خاطره هاتو بنویس.

این اواخر آدرس اینجا رو به چندتا از دوستام هم داده بودم. در نتیجه باید بیشتر مواظب حرفام باشم :)))

جوگیر شدم از دیروز هی پست می ذارم :)))

______

از امروز بخوام بگم امروز حالم سر جاش نبود در نتیجه روپوش آزمایشگاه و کیف پول و جزوه امو جا گذاشتم. سری پیش تو آزمایشگاه خون داده بودم و برعکس بقیه که به زور یه قطره میومد چون قبلش ماساژ داداه بودم انگشتمو خون فوران کرد :) کارشناس آزمایشگاه خیلی خوشش اومد. این سری صدیقه باید خون میداد من باید با تورنیکت خون رو میکشیدم که اینم خیلی خوب انجام دادم کارشناس خوشش اومد 😎😎😎

 

داشتم با میکروسکوپ کار می کردم استاد گفت با یه چشم کار می کنی؟ گفتم نه. گفت پس چی؟ اشتباهی گفتم خب با یه چشم دیگه (که قدغنه :)

با لحن گفتنم همه خندیدن.

 

عکس گرفته بودم از نمونه داشتم از کارشناس مهربونمون سوال می پرسیدم. همون موقع سیوگیلیم واتساپ کرد: دوستت دارم عشق من ❤

باید عکسو به بغل دستیم نشون میدادم. خواستم قبلش اینترنتمو خاموش کنم یه کوچوولو معطل کردم. کارشناسه گفت نمی خواد الان جوابشو بدی :)))

خجالت کشیدم :)

موافقین ۱ مخالفین ۰

سیوگیلیم :))

اسم نامزدم رو تو گوشیم sevgilim سیو کردم. یه بار که گوشیم زنگ می خورد فاطمه بهم گفت. گفتم کیه گفت نوشته سیوگیلیم. گفت یعنی چی؟ صدف گفت سیوگیلیم چیه 😂😂😂سوگیلیم تو ترکی یعنی عشقم. اینو از آیناز یاد گرفتم(دوست صمیمیشه)

این شد که هر موقع گوشیم زنگ خورد میگن سیوگیلیم بیا گوشیت :)) و بچا ها نامزدمو با اسم سوگیلیم می شناسن. مثلا می گم سوگیلیم فلان کارو کرده.

اینجا هم قراره سوگیلیم صداش کنم:)))

 

امروز داشتم با سوگیلیم صحبت می کردم یه چیزی گفت. گفتم کجا رفت اون پسر خجالتی ای که خواست دستمو بگیر هزار بار رنگ عوض کرد تا پرسید می شه دستتو بگیرم؟ 😂❤ 

بعد از دیدارای اولمون گفتیم که بهش فک می کنم خیلی دور به نظر می رسه :)))

الهییییی :)) چقد گوگولی بودیم :))

 

 

 

می گه امروز رفتم سر کار بعد اومدم خونه برا ۵ نفر شام درست کردم (ماکارونی خوشمزه به قول خودش). بعد ظرفا رو شستم. بعد هم رفتم باشگاه کلا در حال بازی بودم. بعد اومدم خونه دوش گرفتم بعد لباسامو شستم.میوه شستیم خوردیم. بعد هم کفشامو واکس زدم. بعد هم به تو زنگ زدم.

ناراحت هم بود که نمی رسه درس بخونه :))

می گم قربونت برم که انقد مرد زندگی ای تو :)))))

نگفتم بهش که من از بیرون میام لباسامو میندازم رو تخت. شبم چون حال ندارم جمعشون کنم رخت پهن می کنم تو حال می خوابم. لباسامم جمع می کنم رفتم خونه بندازم لباسشویی 😂😂😂 (زن زندگی :)))))

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

لوس!

هم اتاقیم خیلی حساسه و من متنفرم از حساس بودن.

زود ناراحت میشه هم اینکه یه کاری میگه باید همون موقع انجام بشه.

چند روز پیش روز نظافت بود، من طی کشیدم. دیوارای اشپزخونه رو تمیز کردم. مبل رو شامپو فرش زدم. شوفاژ تمیز کردم. بعد موقع کار سرم خیلی محکم خورد به شیر فلزی ضعف کردم. یخ گرفته بودم. همون موقع نامزدم زنگ زد. دلم این چند روز پر بود انگار؛ زدم زیر گریه. بعد که گریه ام بند اومد سردرد داشتم. این هی میگفت یه تیکه جا مونده وظیفه سعیده است جارو بزنه. همه رفته بودیم که بخوابیم. می گفت نه قبل خواب جارو بزن :///

 

تقسیم کار نکردیم. مثلا هر کی یادش اومد آشغالا رو می بره. یا هر کی حوصله داشت ظرف می شوره. بعد گیر داده که مشخص کتیم کی کِی ظرف بشوره. ما همه با روش قبلی راحت تریم. یا پنج بار بهم گفت سری بعد آشغالا رو تو باید ببری. پنج بار گفتم باشه.

بعد روزی که برگشتم شهرمون پنجشنبه رود. کیسه پر آشغالو گره زدم که ببرم. یادم رفت. همه رفته بودن این دختره تنها بود. شنبه که برگشتم آشغاله تو همون وضعیت بود. (بابا حساس :)))))

 

 

امروز صبح عجله ای رفتم. یدونه ماهیتابه نشسته گذاشتم رو اپن. ظهرم اومدم گرفتم خوابیدم. بیدار شدم داشت می گفت ظرفتو نشستی. حالا خوبه قبل خواب آشغال کلوچه و لیوانشو از تو حال جمل کردم خودش خواب بود. کتاباشم پخش و پلا

 

الانم اپن پر از وسایله. بعد گفت جمع و جور کنین دیگه. همش وسایلای سعیده است. به خدا فقط یدونه اش مال من بود :|||||

 

 

 

 

دختر خوبیه در کل. فقط این اخلاقش رو مخمه. که حس می کنه خودش کوزتی کرده برام من هیچی. حرفی هم نمی زنم ولی این سری دیگه میزنمش :////

موافقین ۱ مخالفین ۲

دانشجویی

۳۱ شهریور ۹۸ برای اولین بار اومدم آمل. برای ثبت نام دانشگاه. با صدیقه اهل گیلان آشنا شدم و یک پانسیونی رو اجاره کردیم. صدیقه یه دختر ساده و خجالتی و مهربونه. حساس و زودرنج هم هست.

۶مهر ۹۸ اولین شبی بود که دور از خانواده و در شهر غریبی سر بر بالین نهادم :)))
اولین نفری که باهاش آشنا شدم کیمیا بود از تهران. بعدتر دیدم که چقد خوش اخلاق و خنده رو و دوست داشتنیه.

وسایلامو چیدم و چای دم کردم.
خسته بودم و خوابیدم. بیدار که شدم صدف و زهرا رو دیدم که هر دوشون رو روز ثبت نام دیده بودم اما حرف نزده بودیم. زهرا مال واحد پایینی بود.
از صدف بخوام بگم دختریست با لباس ها و ظاهری پسرانه. رفتاری مشتی، بامعرفت و خوش اخلاق و خنده رو. دوست داشتنی ترین عضو خوابگاه. زهرا هم دختر خوبیه ؛ خیلی نمیشناسمش.

دقایقی بعد صدیقه و خانواده اش اومدن. دقایقی بعدترش فاطمه که از شانسم تقریبا هم شهریمه. دل نازک و بامزه است. روزی نیست که از دستش قهقهه نزنم.

روزی که خواستم بیام خوابگاه به نامزدم گفتم استرس اینو دارم که نکنه هم اتاقیام خوب نباشن؟ گفت نترس. آدمی که خوب باشه هرجا می ره به آمای خوب بر می خوره.
نمیدونم آدم خوبی هستم یا نه ولی خیلی خوشحالم که هم اتاقیای خیلی خوبی دارم. (ماشاالله :)

باید از خاطره هامون بنویسم. نکنه یادمون بره این روزا رو :) گریه هامون، خنده هامون، دلگرمی دادنامون، ترسیدنامون... خیلی چیزا

موافقین ۱ مخالفین ۰

خوشحالم که می شناسمت

 

نامزد من یه قل همسان داره که همزمان با ما نامزد کرد. داشتیم با نامزد برادر نامزدم که می شه جاریم درمورد اینکه واسه تولدشون چی کار کنیم صحبت می کردیم و به این نتیجه رسیدیم که چقدررر اخلاقا و عادت هاشون شبیه همه و ما چقد تو این مدت خوب شناختیمشون.

ذوق کردم همینجوری الکی بابت همین پیام.

 

 

اگه درمورد نحوه سورپرایز کردن و کادوهایی که آقایون ساده و بی ریا دوست دارن ایده ای دارین خوشحال نی شم بگید :)))

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰