:)))

دیوانه چه می دانی :)

۷ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

پس چرا میلرزه تنم:دی

دیدم داره خواهرم اینستاگردی می کنه

+شما گوشیتون بسته داره؟

-نه نداره

+هی داره می لرزه تنم،آتیش گرفته بدنم

حجم نتم تموم شده

-نتت؟نت خونه ی بابام اصن.قصدم اینه تموم کنم P:

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

زمستان است دیگر

دوست داشتن هایم را 

با سیگار دود کرده ام

برای جای خالی ات قهوه ریخته ام

چند تایی را قدم زده ام

گاهی هم جایی نشسته ام و با جای خالیت خلوت کرده ام

باقی مانده را اشک ریخته ام.

و نبودن نوازشهایت که

سیلاب اشک های دوست داشتنم را 

از روی گونه های تنهایی ام پاک کند

می شود سند رفتنت

و من غریبانه نبودنت را هم دوست دارم...

#صایاد


۲۷اسفند ۹۴

موافقین ۰ مخالفین ۰

چجوری بیدار شم حالا؟سه شده شش باید بیدار شم:|


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

صفای صفا

می دانستید من یک پسرخاله ی ۱۳ساله دارم که به نظرم بهترین ۱۳ساله ی دنیاست؟

خوش می گذرد،شوخی می کند،بازی میکنیم،حرف کم میاوریم برای همین بحث را می کشانیم به سمت فیلم و سریال کتاب و هرچیز دیگر؛انقد این بحث ها لذت بخش است که دوست دارم هی ادامه بدهیم

در مورد هر چیزی اطلاعات دارد و تو می توانی کیف کنی

اطلاعات عمومی ام حد متوسط است اما خدایی اش از ۹۰٪همکلاسی هایم بالاتر است،آن ۱۰٪ هم دوستانم هستند دیگر.

اما همیشه کم می آورم،نه اینکه کم بیاورم ها اکثرا در مورد یک چیز مشترک حرف می زنیم مثلا سریال فلان تمامش را دیده من اما در لیست دیده شود هایم دارمش.

از وست ورلد گرفته تا بیگ بنگ و همه و همه ی سریال ها را بلد است،تاریخ می خواند و چقد لذت بخش است برایم اینکه پیشنهاد کند چه کتابی بخوانم و چه فیلمی را ببینم و چه فیلمی از نظر اخلاقی زشت است یا اینکه درمورد لیست فیلم هایی که قرار است ببینم نظر بدهد.

در مورد جدیدترین گوشی ها و لپ تاپ ها خبر دارد،می توانید در مورد اختراع جدید ژاپنی ها حرف بزنی یا هر چیز دیگری،کم نمی آورد.

لذت بخش تر آنکه کارت اهدای عضو را تبریک گفت:)کاری که هیچ کس انجام نداده بود.


پ ن:دیشب خوابم نیامد و رفتم کتابخانه ی مجازی ام،کتابی را انتخاب کردم که چاپ نشده بود،به عنوان خز و خیل شناخته می شود چون از یک سایت گرفتمش،اما هی حس خوب تزریق می شود چرا؟

کاغذ بی خط نوشته ی تسنیم

و طبق معمول قلمچی را نخوانده ام.به درک

پ ن تر:دیروز برای خواهرزاده ی تو راهی ام کاردستی درست کردم و جیحون چقدر ذوق کرد، خواستم مادر و پدر تو راهی را در پستی تگ کنم دیدم که هر دو عکس پروفایلشان با جیحون است؛ آدم نداند فکر می کند جیحون بچه ی این دو تاست.والا پدر مادرش عکس خودشان را گذاشته اند :|)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بعله منم به خواسته ی دیرینه ام رسیده ام

کارت اهدای عضو گرفتم :))خیلی خوشحالم

فکر می کردم قبل ۱۸سالگی نمیشه که از طریق خندوانه فهمیدم که بعله میشه.

قبلا به مامانم گفته بودم خوشش نیومد اونروز گفت میخوام کارتشو بگیرم.

گفتم چطور من که میگم بدت میاد.

گفت برا شما خوشم نمیاد،فقط من کارتشو داشته باشم❤

قربونش برم❤کلا زیادی دلش نازکه 

البته مشکلی نداره اتفاقا قراره بقیه ی اعضای خانواده هم بگیرن این کارت رو :)



ولی مامانم همچنان با اهدای جسدم به دانشگاه مخالفه.

پ ن:کل زندگیم برنامه ی درست و حسابی نداره بعد برا مرگم برنامه ریزی کردم که اگه اینمدلی مردم اینکارو کنن و فلان :|

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ازسردگی❤

ازسردگی(اشوان+زیست+افسردگی)قلب برا کدومه الان؟ :|

و همانا کنسرت چند ساعت قبل از امتحان زیست محشره :|)❤

از چن ماه قبل هی می گفتم اشوان کی میاد برم کنسرتش،بد موقع اومد لامصب

فک نمی کردم انقد مهربون باشه ولی :)❤

محشرا

تنها سلبریتی ای که نسبت بهش تپش قلبم عوض میشه حتی:|

یه نفر دادزد:عاشقتم    اشوان گفت من بیشتر

دوس داشتم داد بزنم بگم قربونت برم :|

وای قلبم اصن

(کنترل کن خودتو خواهر:| )




علائم افسردگی فصلی دارم انگار.(حاد :| )

همش آهنگ غمگین،همش دوس دارم یه گوشه کز کنم آهنگ گوش بدم به هر چی خاطره ی غم انگیزه فک کنم.

حس می کنم هیچ چی عمیقا حالمو بهتر نمیکنه

حس می کنم خیلی احساساتی شدم.

خودمو گم کردم پیدا نمی کنم و هیچ کاری از دستم بر نمیاد.

این من،منِ قبلی نیس.

می ترسم از چیزی که نمی دونم یا شایدم می زنم به اون راه که آره نمی دونم



نمره های فیزیک و دیدیم؛نمره های همه دو الی چهار نمره با نمره ای که توقع داشتیم فرق داشت:|

زار زدن بچه های کلاس :|

داشتیم از کنار یه قبرستون رد می شدیم به رانندمون گفتم:

همینجا نگه دارین بریم بمیریم:|


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برا هدفت تلاش کن

پریروز برای حل گره ی کم کاریم تو ریاضی رفتم خونه ی خواهرم یکم کمکم کنه.

وسطاش گپ زدیم و چقد چسبید

-سعیده یه هدف انتخاب کن برا خودت،برو دنبال خودت.

می دونی مشکل من چی بود از همون بچگی هر روز به یه شغل فکر می کردم:معلمی،پزشکی، مهندسی

مشکلم این بود که هدف خاصی نداشتم می خوندم برا رتبه و رشته ی خوب

به خاطر این بی هدفی هی از این شاخه به اون شاخه پریدم.مهندسی پلیمر خوندم،آزمون دادم استخدام اداره ی تامین اجتماعی شدم،لیسانس حسابداری گرفتم.


-ولی این ۱۸۰۰ی که آوردم اصلا حقم نبود،بیشتر ازینا تلاش کرده بودم.اونموقع خونمون کوچیکتر بود.هر روز (خواهر دومی) صدای آهنگو میبرد بالا,شماها ده نه سال پیش کوچیکتر بودین،تا حالا کلاس نرفتم، یبار فقط تابستون سوم ب پیش گزینه دو ثبت نام کردم.بعد شانس آوردم اون سال قلمچی کاری به بضاعت مالی نداشت(خب پدر فرهنگی میگن وضعش خوبه)و بورسیه کرد.(راستش اون دوره وضع مالی خوبی نداشتیم:)

+یادمه چقد زیاد مهمون میومد،حس میکنم بعضیاشون عمدا میومدن حتی:|،بعد می رفتی خونه ی مامان بزرگ درس بخونی.کاش آنفامیلشون می کردیم:|

-من چقد تلاش کردم،حقم رتبه ی زیر هزار بود.ولی تو الان خیلی چیزا رو داری که من نداشتم.مهمون که اومد میتونی بری طبقه بالا،کتابای مختلف داری،قلمچی می ری و بچه کوچیکی تو خونه نیست.تو فقط تلاش نمی کنی.


و چقدر گند زدم امتحانو :|)



۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰