:)))

دیوانه چه می دانی :)

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

عآه

آرزوی رسیدن به کسی رو ندارم اما آرزوی رسیدن کسی به کسی رو دارم. خدایا روی منِ رو سیاهو زمین ننداز.
آخه یکی از فانتزیام اینه موقعی که میدونم بیرون دنبال نامزد بازی ان زنگ بزنم مزاحمشون شم یا خودم برم اونجا کرم بریزم.
یا به قول خودشون یه روز بشه منم ببرن کلی عکس یادگاری بگیریم بذاریم تو آلبوم.
یا تو دلم قند آب کنن وقتی در مورد خوشحالیاشون میگن.
خدایا ازت میخوام صلاحشون رسیدن باشه و صلاحشون پیش بیاد.
من دلم برا اینکه تو فضای تلگرام! گهگاهی. هر کدوم بشینن یه طرفم،همدیگه رو بغل کنیم و از خواسته هامون بگیم تنگ شده...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حیف بود...

من هنوز تو شوک خبر بیماریش بودم،فک میکردم بتونم برا سلامتیش دعا کنم دیر بود.

مسخره ست شاید اما الان گریم گرفته برا مریم میرزاخانی ای که چیز زیادی ازش نمیدونم فقط حیفه اون همه هوش بره زیر خاک.

این جور آدما که می میرن کل دنیا شده چند دقیقه عذا دارشون می شن اما من چی؟




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بیا برگردیم سر خط

دست کشید به "؛"خالکوبی شده رو مچم

گفت:منظورت چیه؟

گفتم:میخوام یادم باشه که ته جمله است اما هنوز ادامه داره. میخوام یادم باشه گذشته ام هنوز وصله به آینده.

زل زد توی چشمام؛حرفی نزد.

گفتم:تو شاید هیچوقت نتونی درک کنی اینکه حس کنی زندگیت شبیه به یک "؛" بشه یعنی چی!

باز هم زل زد توی چشمام؛لبای خشکش رو با زبونش خیس کرد.

گفت:اما شاید اینکه زندگیم شبیه به یک "." آخر خط باشه رو بفهمم.

نگاهش رو ازم برداشت،زل زد به یه نقطه ای که نمیدونستم چیه ، زل زده بود به یه جای دور.

گفت:من خیلی وقته رسیدم به این نقطه ای که بعدش خالیه،یه سفیدی ممتد ، یه هیچ پررنگ

این بار من نگاش کردم.خندید؛خنده اش از اون خنده های کوتاهی بود که تهش به یه لبخند ختم می شد.

گفت:سخت نگیر رفیق؛شاید وقتش شده بگیم نقطه سر خط و از اول شروع کنیم؛شاید وقشه برگردیم به نقطه ی صفر انگار که هیچ چیزی این وسط نبوده.





توجه:این نوشته صرفا نوشته بوده و ربطی به کاتب ندارد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

می خواستم بذارم استوری،منصرف شدم :/



پ ن:الان پیشرفت کردم،کلاس پنجم بودم شال و روسری جا میذاشتم خونه میزبان :||

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عید سعیده فطر مبارک^_^

مبارکه،عید شما مبارک.

ان شا الله همیشه به خوشی و شادی❤

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

اعتراف:هیچ وقت بچه ی درسخونی نبودم!

از همون کلاس اول تا الان درسخون نبودم اما انصافا باهوش و ممتاز بودم.تا جایی ک سال نهم همه درسام بیست بود اما دینی و مطالعات که خوندنی۱۶،یا یه بار معلم ریاضبمون ب همه ۱۹.۵ها ۲۰داد به جز من گفت آخه مطمئنم تلاش نکردی ک ۲۰شی.

تا جایی ک شدم کلاس پنجم مدرسم عوض شد و شدم بی نظم با نمره های خوب.

سال بعدش اما با نظم و نمره های خوب اما خب خیلی بیشتر از قبل درگیر فضای مجازی شدم!

سال هفتم از معدل ۲۰رسیدم ب ۱۹.۱۱،ترم دوم ۱۸.۸۹

سال هشتم ۱۸.۹۶و ترم دوم۱۸.۸۹

سال نهم۱۹.۳۶و۱۹.۰۲

سال دهم ۱۸.۴۳و الان گریه ام گرفته برا کارنامه ی فردا:|||


ولی برا اینکه نیمه پر رو هم ببینیم اکثر دبیرام من رو خیلی دوس دارن و خیلی به من علاقه نشون میدن^_^

میگم سر فرصت

ولی دعا کنین.




همیشه قول دادم درس بخونم و حتی ۱٪هم ب قولم عمل نکردم.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰