دیروز صبح بیدار شدم نیمرو خوردم. شلوار و کت و شال مشکیمو با تیشرت راه راه طوسیم ست کردم و با فاطمه اسنپ گرفتیم و دم سینمای روبروی پارک طلایی پیاده شدیم. یکم منتطر اوا و پریا نشستیم بعد باهم پیلوت نگاه کردیم. فیلم پیلوت از اون فیلمایی بود که اصلا ذهنتو درگیر نمی کنه و با تموم شدنش تو ذهنتم تموم میشه. برا من که اینجوری بود.

بعد یکم تو بازار گشتیم. بعد هم اومدم خوابگاه. خواهرم زنگ زد که سعیده اتفاقی وبلاگتو پیدا کردم. چقد خوب بود. خاطره هایی که باهم داشتیمو تو نوشتیشون اصلا یادم رفته بود. بازم اینجوری خاطره هاتو بنویس.

این اواخر آدرس اینجا رو به چندتا از دوستام هم داده بودم. در نتیجه باید بیشتر مواظب حرفام باشم :)))

جوگیر شدم از دیروز هی پست می ذارم :)))

______

از امروز بخوام بگم امروز حالم سر جاش نبود در نتیجه روپوش آزمایشگاه و کیف پول و جزوه امو جا گذاشتم. سری پیش تو آزمایشگاه خون داده بودم و برعکس بقیه که به زور یه قطره میومد چون قبلش ماساژ داداه بودم انگشتمو خون فوران کرد :) کارشناس آزمایشگاه خیلی خوشش اومد. این سری صدیقه باید خون میداد من باید با تورنیکت خون رو میکشیدم که اینم خیلی خوب انجام دادم کارشناس خوشش اومد 😎😎😎

 

داشتم با میکروسکوپ کار می کردم استاد گفت با یه چشم کار می کنی؟ گفتم نه. گفت پس چی؟ اشتباهی گفتم خب با یه چشم دیگه (که قدغنه :)

با لحن گفتنم همه خندیدن.

 

عکس گرفته بودم از نمونه داشتم از کارشناس مهربونمون سوال می پرسیدم. همون موقع سیوگیلیم واتساپ کرد: دوستت دارم عشق من ❤

باید عکسو به بغل دستیم نشون میدادم. خواستم قبلش اینترنتمو خاموش کنم یه کوچوولو معطل کردم. کارشناسه گفت نمی خواد الان جوابشو بدی :)))

خجالت کشیدم :)