امروز انگار همه از دنده ی چپ بیدار شده بودن؛بی دلیل
شاید به خاطر همین یکم دلم گرفته بود؛داشتم می پوکیدم
عصر به بهونه ی گرفتن کتابام رفتم بیرون و قدم زدم
قبلش هم کلییی خواهش کردم از خدا که بارون بباره
همین که رفتم بیرون بارون نم نم می بارید حتی لباسمم خیس نشد؛باز هرچی باشه یکم بارید:\
اولین قطره ی بارونی که افتاد رو صورتم فوق العاده بود؛تغییر چهره امو از:( به :)))حس کردم.
مطمئنا اگه می شد خدا رو بغل می کردم و از خوشی قهقهه می زدم:))).
کتابهای سال تحصیلی جدید(دهم)رو هم گرفتم.فک کنم خدا دلش به حال کتابام سوختD:
خدایا شکرت :)
فیلم انتهای خیابان هشتم رو بالاخره دیدم نصف دومش رو :|
پ ن:من پلنر تحصیلی رنگی میخوام :|
اسکرپ بوکااامووون 😂😂😂
یاا ی مدت مد کردع بودیا یادتع😂❤