ساعت ۲۰روز چارشنبه تصمیم گرفتیم بریم مسافرت،کجاشو هم نمیدونستیم،بار و بندیلمونو بستیمو من به دوستم گفتم که پنجشنبه نمیرم مدرسه؛این شد که دیروز و امروز نمک آبرود بودیم.

از آب و هوای خوبش که نمیگم چون فک کنم بدونین هواش تو این خلوتی چجوریه :)

منظره اش و همه چیش خوب بود و خوش گذشت.

روزش با دور دورش،شبش با تاب و نیمکت دنج و صدای حامد همایون و علیرضا افتخاری و امثالهم :)

الان موندم دو تاامتحان فردا رو چیکار کنم :)


ولی خوابی که دیدم یکم فکرمو مشغول کرد.

خواب دوست بچگیامو دیدم که داشتیم تو بغل هم گریه می کردیم

داشت می گفت من که بهت گفته بودم نمیخوام داداشم با اون دوستت رابطه ای داشته باشه،بعد که همه چی بهم خورد من ذره ذره آب شدن داداشمو دیدم.

خیلی عجیب بود :|)