سلام:)
اینترنت ندارم.و تا میتونم نخواهم داشت.یس من می تونم :))
چقدر کوتاه بودن روز بده :\
آخرین کامنتیه که داشتم یکی حالمو پرسیده بود:)
مرسی مرسی،چقد حس خوب داره که یکی حالتو بپرسه:))
حس خوب سعی میکنم اینجا کنم یا از همه چی لذت ببرم،خیلی وقته حس میکنم اون سعیده ی رنگی رنگی سابق نیستم.
گاهی وقتا فکر میکنم فلان جمله رو بنویسم پست بذارم.ولی الان هیچ چیز خاصی به ذهنم نمی سه.
به چن تا از حسای خوبی که داشتم و دارم اینه که روابط من و جیحون خیلی بهتر شده،مثلا ۸بهمن بود که سه تا ویفر دستش بود اومد تو اتاقم.
خواستم بهش بگم کم نباشه یوقت؟ :\
با مهربونی گفت خاله یکیشون من بخورم،یکی تو،یکی رو ببر مدرسه فردا گشنه ات می شه:)
فرداش گفتم:به دوستام گفتم خوراکیمو تو دادی.
یکی دیگه داد بهم گفت اینو با دوستات بخور.
جدیدا هر روز خوراکی میده بهم تا با دوستام بخورم:)))
امروز رفتم یه جایی،بوی عطر مدیر اونجا اصن نمیره از تو بینیم! :|||
جمله بندیو تو رو خدا:|
مدیر اونجا رو تمام برگه های سفید با خط نه چندان خوبش به نام خدا نوشته بود.حس خوبی داشت:)