شمارهی نامه: نامشخص
گیرنده: مامان
سلام!
شاید تعجب کنی که چرا الان ، چرا من ، و چرا نامهنوشتن و واسه حرفزدن باهات انتخاب کردم. راستش..نوشتن واسم راحتتر از حرف زدنه ولی امیدوارم یه روز اونقدر قوی بشم که اصن نیازی به کاغذ و قلم نباشه..! بشینم جلوت و غرق شم تو آرامش دریای چشمات و.. صاف و پوست کنده برات قصه ببافم! قصههایی از جنس واقعیت..قصههایی که تاحالا هیچوقت واسم تعریف نکردی..! بعد ، قصههارو مثه شالگردن بپیچم دور گردنت تا سرمای زمستون این دنیا کار دستت نده..!
راستش..مامان..من دلم واست تنگ شده! میدونم مسخرهست..میدونم گیجکنندهست..ولی من دلم بیپرده و رک داره داد میزنه که " من مامانمو میخوام"! میگه مامانمو میخوام تا مثه بچگیا خودمو بزنم به مریضی و یه لیوان دمنوش بدی دستم..
تا تو کوچه بدو بدو کنم و بهم بگی "مراقب باش بچه"!
آره.. آره من دلم واسه نگرانیاتم تنگ شده..!
کاش میشد ازت بخوام باهام الاکلنگبازی کنی.. یا انقدر محکم تابم بدی که بازم حس کنم میتونم ستارههارو از باغچهی آسمون بچینم..!
مامان کاش میشد بازم خودت شبا موهامو شونه کنی! انگشتاتو با عشق ببری لای گندمزار موهام..
هنوزم صدای لالایی خوندنت تو گوشمه!
یادمه میخوندی:
لالایی کن گل زیبای مریم
همیشه با توام تا روز مرگم
لالا لالایی کاش بازم بخندی
تویی که مثل ماهِ شب قشنگی!
مامان.. من بزرگ شدم..ببخش منو برخلاف خواستهی تو بزرگ شدم..
بهم میگفتی بزرگ نشو تا رویاهات همیشهی همیشه زنده بمونن..
تا شهرشکلاتی هیچوقت ذوب نشه
تا آبنباتا شیرین بمونن
تا پریای قصه هیچوقت هیچوقت اسیر دست هیچ گرگی نشه!
ولی همشون از بین رفتن!! از بین رفتن و من موندم و تلخی واقعیت..واقعیتی که مزهی زهرمار میده! واقعیتی که بدون گرمای آغوشت طولانیترین زمستون عمرمه!
مامان..بیا تموم تقویما و ساعتارو بریزیم دور!
یبار دیگه بچه شم..یبار دیگه جوون شی..!
اصن قول میدم! قول میدم تا ابد تو قبلنا بمونیم..تا ابد..
همونجا بمونیم یا دیگه هیچوقت هیچوقت هیچوقت به "حال" برنگردیم!
بامداد ۲۰ شهریور ۹۶
متن و خوانش: بهاره مطلبی
@littlebittleme
بهار صداش و قلمش خوبه،خیلی