سلام مامان قشنگم.
امروز که روز مادره بهونه ی قشنگیه برا اینکه بهت بگم چقد دوست دارم!بلدیم که؟میدونی که چقد بودنتو دوس دارم؟
از همون اول اول از همون موقعی که درون خودت منو پرورش دادی و چقد سختی کشیدی تا به دنیا بیام تا همین الآنِ الآنش جز زحمت چیزی برات نداشتم و تو همیشه همون فرشته ی مهربون نگهبان بودی،تو بهشت منی و عزیز منی و جان من.
اصلاً مگه میشه،مگه میشه تو رو وصف کرد؟ انقدر که بزرگی و عزیزی و مهربونی. اصلاً مگه میشه از تو نوشت؟ انقد که تو مادری می کنی و من برات همیشه یه دختر سر به هوایی بودم که گاهی نمیبینه مهربونیاتو،فدا کاریاتو.
آخ که هرچقدر از خدا به خاطر اینکه تو مامانمی تشکر کنم کمه. صبح تا شب،شب تا صبح نمازشکر خوندن برا بودنت،سلامتیت کمه. الهی که همیشه ی همیشه پیشم باشی. الهی که ازم راضی بشی.

_______________

شش سالم بود، روزای گرم تابستون مامانم با دو تا دختر نوجوون و بچه های شش و دو ساله اش اونقدری کار و مشغله داشت که خیلی وقتا بوی عرق بگیره.
گاهی وقتا دراز که می کشید بغلم می کرد و بوی عرقش هم برام آرامش بخش بود، زیاد. هر چیز مربوط به مادرم رو دوست داشتم.
مواقعی که بعد از کلی بازی کردن بوی عرق میگرفتم، خوشحال میشدم، حس خوبی داشتم.
________________
خدا همه ی مامانا رو حفظ کنه که دنیا با بودنشون قشنگ تره💞
روح همه ی مامانایی که کنار بچه هاشون نیستن شاد و روح بچه هاشون آروم💔