بیشتر از یک ساله که دلم می خواد برم هزار پیچ(بام گرگان) داد بزنم تا تخلیه شم اما نمیشه.

مدت هاست دلم می خواد برم شهربازی جیغ بزنم تا تخلیه شم اما نشده.

وسط گیر و دار نزدیک شدن نهایی و کنکور و... دلم میخواد برم گلیداغ توی طبیعتش کتاب دروغ های کوچک بزرگ رو تموم کنم اما نمیشه.

تف به همه نشدن های لعنتی تخمی.




امروز خوب بودم اما نمیدونم از در خونه که وارد شدم بی دلیل دلم گرفت. دوست دارم های های گریه کنم و یکی دست بکشه به موهام. این آدم از خونوادم نیست قطعا چو اونا به اندازه کافی نگران هستن.


دارم میترکم. 

خدااااااااااااا