:)))

دیوانه چه می دانی :)

۲۲ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

روز اول

از اون جایی که شهر ما  نونه دولتی نداره،نیم ساعت تو راه بودم:|

بعد تازه اون دختره که ازش خوشم نمیاد همکلاسم بود :|

استرس مدرسه ی جدید رو هم داشتم 

زنگ تفریح آخر به همکلاسیام گفتم که صندلیارو فلان مدلی بچینیم که هم دیدمون بهتر شه هم جا باز شه،نه چیزی میبینیم،هم هوا خفه اس:|ریلکس نشستن میگن ما که می بینیم :| ناسلامتی قدم ۱۷۰

بعد تازه ۵نفریم برا سرویس نه ون و مینی بوس مناسبه نه سواریا :\باید بچپیم تو حلق هم

اصن یه وضی:)


خواهرم داشت هسته ی زیتونو میگرفت،روغنش؟آبش؟رفت تو چشمم نیم ساعته تک چشمم الان (:|




موافقین ۰ مخالفین ۰

پاییز جانم

باید بگم که؛آخیش بالاخره پاییز رسید.

خیلی خوشحالم از این بابت؛آخه مگه میشه فصلی با مهر شروع بشه دوسش نداشته باشی!؟ :)

دلم برا مدرسه هم تنگ شده بود که ان شا الله دو روز دیگه اونجام.یکمم استرس دارم از اینکه مدرسم عوض شده و از این حرفا دیگه :)

همیشه از آغاز تعطیلات برای اومدن پاییز لحظه شماری می کنم.



دیروز هم به پیشنهاد من برا دوستم تولد سورپرایزی گرفتیم و خودم بیشتر خوشحال بودم انگار؛همیشه خوشحال کردن بقیه حس خوبی بهم میده(حالابماند که رفتم براش کادو بخرم برا خودم دو تا بلوز خریدم،آخرش هم کارت هدیه دادم بهش😂)

وقتی رفتیم خونشون تعجب کرده بود،گفت منتظر همکارای مامانش بودن(آخه سر پروژه ی تولدش با مامانش همکاری داشتیم دیگه;) 

بعد یکی دو ساعت که خوش گذشت و اینا گفت چرا همکارای مامانم نیومدن،خوب شد ولی

چقدم بابت حرفش بهش خندیدیم :)))



خدایا شکرت که باز اول مهر یه پاییز جدید رو بودم و دیدم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰