:)))

دیوانه چه می دانی :)

۵۷ مطلب با موضوع «چوب خط های زندگی» ثبت شده است

برا هدفت تلاش کن

پریروز برای حل گره ی کم کاریم تو ریاضی رفتم خونه ی خواهرم یکم کمکم کنه.

وسطاش گپ زدیم و چقد چسبید

-سعیده یه هدف انتخاب کن برا خودت،برو دنبال خودت.

می دونی مشکل من چی بود از همون بچگی هر روز به یه شغل فکر می کردم:معلمی،پزشکی، مهندسی

مشکلم این بود که هدف خاصی نداشتم می خوندم برا رتبه و رشته ی خوب

به خاطر این بی هدفی هی از این شاخه به اون شاخه پریدم.مهندسی پلیمر خوندم،آزمون دادم استخدام اداره ی تامین اجتماعی شدم،لیسانس حسابداری گرفتم.


-ولی این ۱۸۰۰ی که آوردم اصلا حقم نبود،بیشتر ازینا تلاش کرده بودم.اونموقع خونمون کوچیکتر بود.هر روز (خواهر دومی) صدای آهنگو میبرد بالا,شماها ده نه سال پیش کوچیکتر بودین،تا حالا کلاس نرفتم، یبار فقط تابستون سوم ب پیش گزینه دو ثبت نام کردم.بعد شانس آوردم اون سال قلمچی کاری به بضاعت مالی نداشت(خب پدر فرهنگی میگن وضعش خوبه)و بورسیه کرد.(راستش اون دوره وضع مالی خوبی نداشتیم:)

+یادمه چقد زیاد مهمون میومد،حس میکنم بعضیاشون عمدا میومدن حتی:|،بعد می رفتی خونه ی مامان بزرگ درس بخونی.کاش آنفامیلشون می کردیم:|

-من چقد تلاش کردم،حقم رتبه ی زیر هزار بود.ولی تو الان خیلی چیزا رو داری که من نداشتم.مهمون که اومد میتونی بری طبقه بالا،کتابای مختلف داری،قلمچی می ری و بچه کوچیکی تو خونه نیست.تو فقط تلاش نمی کنی.


و چقدر گند زدم امتحانو :|)



۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

آذرِ برفی

سلام :)

اول بگم که دیدین برف چه دلبرطور میباره؟آخه خدا کاش می شد ماچت کنم🙈کلی شکرت.

چقد آخه خوبه برف،سرده داریم یخ می زنیم ولی بازم شکر.

ولی من ناراحت آدماییم که تو این سرما کاپشن ندارن،پتو ندارن،بخاری و... ندارن،خونه ندارن،خدا جونم هواشونو بیشتر داشته باش لطفا:))

میشه هوای منم بیشتر داشته باشی خدای عزیزم؟ :)

زمستون داره با کیسه ی خاطراتش نزدیک میشن،آدمای زمستونی هم،می ترسم کم بیارم.

خدا جونم میشه هوای دل آدما بهاری باشه با شکوفه های خوشگلش؟

میشه این غم گاهی پررنگ نشسته روی بیان آب شه با این برفا؟ :)

خدایا مرسی که مواظب همه هستی:)




دیروز انشا داشتیم؛موضوع حسادت بود.

دبیرمون گفتش که حسادت از شیطانه،هر موقع حسادت کردید بگید اعوذ بالله من الشیطان الرحیم

بعد راضیه رفت انشاشو بخونه،خط اولو که خوند دبیرمون گفت آفرین تشبیهاتش قشنگ بود و از این حرفا

میترا:اعوذ بالله من الشیطان الرحیم 

خیلی بامزه بود حرکتش😂


بعدش امتحان آمادگی داشتیم من بعد دو سال خواستم تقلب کنما

یه کاغذ کوچولووو برداشتم یه کلمه از دوستم خواستم برسونه و رسوند همون موقع یه نکبت از اینا که میگن وااااااای تقلــب،دارن تقلب می کنن(جیغ و داد و فلان) دیده منو

بعد گفتم بنظرتون نمازمو بخونم یا سرویس میاد؟

اومد کنارم گفت مگه نماز امتحان نیس؟

+چطور؟

-تو وقتی کسی پیشت نیس،نمازتو نمیخونی؟تقلب می کنی تو نماز خوندن؟

چه فایده داره وقتی دزدی می کنی نماز بخونی،نمیخواد بخونی نمازتو(کاش بهش میگفتم گه نخور!تو چیکاره ی منی آخه؟خدای منی که تعیین تکلیف میکنی برا من؟اگه قرار بود با یه اشتباه نماز نخونیم تو تا الان شیطان پرست میشدی نقطه چین:\)

یادم نیس چی گفتم بهش:|



امروز برف بارید:))کلی ذومرگ شدم :)

یه ربع دم در واستادم که سرویس بیاد،نیومد برگشتم زنگ زدم ولی خب رفتیم بالاخره؛دیر کردنمون هم به خاطر یخ زد نو لغزندگی جاده ها و خیابونا بود؛بعد که رسیدیم تا بقیه بیان یکم برف بازی کردیم و بعد به غلط کردن افتادیم :دی یعنی عاشق خودمونم که کل کلاسمون اومده بود بقیه کلاسا یکی دو نفر:)

از دبیرای خانم ۱ نفر،آقایون سه نفر؛دبیر دینی فوق العاده مسئولیت پذیر و... داریم که طفلی ماشینش یخ زده با آژانس اومده از یه شهر دیگه :|

دبیر ورزشمون یه خانم فوق العاده باحاله :)دوسش دارم:)

بچه ها غر زدن که ما که زنگ زدیم به مدیر نگفت نیاین.

دبیرمون گفت آخه نقطه چینا کی برا پیچوندن مدرسه زنگ میزنه به مدیر؟ :دی

کلی هم نصیحتمون کرد که یعنی چی اومدین:)


بعد که بحث تقلب و امتحان شد گفت تقلب خوبه که،اصن انگیزه ی مدرسه اومدنه؛هیشکی نمیاد ده نمره تقلب کنه،شخص متقلب نتونسته اون بخش رو خوب بخونه یکی دو نمره تقلب میکنه:)

اینا طنز بود البته ولی دیدگاهش عالی بود.


بعد همون عنتر خانم برگشته میگه یکی نمازخون و محجبه و فلان و فلان بعد پزشکی قبول شده

یکی دیگه متقلب و بد حجاب اونم پزشکی قبول شده چیزی که از هم جدا شود میکنه اخلاقشونه دو ساعت رفته بود پا منبر؛یجوری حرف میزنه انگار شخصی که تقلب میکنه کافره :|

همه پوکر بودیم:|


خودم تقلب نمیکنم،اولین بارم بودا :| کشت مارو 


موقعی که داشتم با دوستم حرف می زدم گفتم وات د فاک؛گفت من این حرفای بی ادبی رو از شما یاد گرفتم،هی جلو بقیه میگم.

خب عزیزم تو خودت مستعدی،والا من از این حرفا جلو بقیه نمی زنم :|

خدایا پناه میبرم به تو از شر این آدمایی که فقط هم حرف خودشون درسته.




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

روز اول

از اون جایی که شهر ما  نونه دولتی نداره،نیم ساعت تو راه بودم:|

بعد تازه اون دختره که ازش خوشم نمیاد همکلاسم بود :|

استرس مدرسه ی جدید رو هم داشتم 

زنگ تفریح آخر به همکلاسیام گفتم که صندلیارو فلان مدلی بچینیم که هم دیدمون بهتر شه هم جا باز شه،نه چیزی میبینیم،هم هوا خفه اس:|ریلکس نشستن میگن ما که می بینیم :| ناسلامتی قدم ۱۷۰

بعد تازه ۵نفریم برا سرویس نه ون و مینی بوس مناسبه نه سواریا :\باید بچپیم تو حلق هم

اصن یه وضی:)


خواهرم داشت هسته ی زیتونو میگرفت،روغنش؟آبش؟رفت تو چشمم نیم ساعته تک چشمم الان (:|




موافقین ۰ مخالفین ۰

پاییز جانم

باید بگم که؛آخیش بالاخره پاییز رسید.

خیلی خوشحالم از این بابت؛آخه مگه میشه فصلی با مهر شروع بشه دوسش نداشته باشی!؟ :)

دلم برا مدرسه هم تنگ شده بود که ان شا الله دو روز دیگه اونجام.یکمم استرس دارم از اینکه مدرسم عوض شده و از این حرفا دیگه :)

همیشه از آغاز تعطیلات برای اومدن پاییز لحظه شماری می کنم.



دیروز هم به پیشنهاد من برا دوستم تولد سورپرایزی گرفتیم و خودم بیشتر خوشحال بودم انگار؛همیشه خوشحال کردن بقیه حس خوبی بهم میده(حالابماند که رفتم براش کادو بخرم برا خودم دو تا بلوز خریدم،آخرش هم کارت هدیه دادم بهش😂)

وقتی رفتیم خونشون تعجب کرده بود،گفت منتظر همکارای مامانش بودن(آخه سر پروژه ی تولدش با مامانش همکاری داشتیم دیگه;) 

بعد یکی دو ساعت که خوش گذشت و اینا گفت چرا همکارای مامانم نیومدن،خوب شد ولی

چقدم بابت حرفش بهش خندیدیم :)))



خدایا شکرت که باز اول مهر یه پاییز جدید رو بودم و دیدم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شکرت خدا

امروز انگار همه از دنده ی چپ بیدار شده بودن؛بی دلیل 

شاید به خاطر همین یکم دلم گرفته بود؛داشتم می پوکیدم

عصر به بهونه ی گرفتن کتابام رفتم بیرون و قدم زدم

قبلش هم کلییی خواهش کردم از خدا که بارون بباره

همین که رفتم بیرون بارون نم نم می بارید حتی لباسمم خیس نشد؛باز هرچی باشه یکم بارید:\

اولین قطره ی بارونی که افتاد رو صورتم فوق العاده بود؛تغییر چهره امو از:( به :)))حس کردم.

مطمئنا اگه می شد خدا رو بغل می کردم و از خوشی قهقهه می زدم:))).

کتابهای سال تحصیلی جدید(دهم)رو هم گرفتم.فک کنم خدا دلش به حال کتابام سوختD:

خدایا شکرت :)


فیلم انتهای خیابان هشتم رو بالاخره دیدم نصف دومش رو :|

پ ن:من پلنر تحصیلی رنگی میخوام :|


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نی نی

خواهرزاده ی تو راهیم سه ماه شده و من حدس می زنم دختره
ته دلم دوس دارم دختر باشه 
دوس دارم بزرگتر که شد سرشو بذاره رو پاهام من براش کتاب داستان بخونم
موهاشو شونه کنم و ببافم.
با هم عروسک بازی کنیم و قلقلکش بدم.
امروز که از صبح خواهرم حالش بده و بالا میاره تصور میکنم یه موجود ۳.۵میلیمتری پاهاش دراز کرده و وقتی مادرش یه لقمه خورده نخوردهبرای اعتراض به اینکه معده اش داره یکم جاشو تنگ میکنه لگد میزنه.      خودمم از این تصور مسخره خندم می گیره

غیر از این خواهرزاده ی ۳.۵میلی متری یدونه خواهرزاده ی ۳.۵ساله دارم که قد دنیا دوسش دارم :)❤
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مادر

یکی از بزرگترین لذتای دنیا میتونه این باشه که بعد از دیدن فیلمای بچگی،شب موقعی که قراره همه بخوابن تو بخاطر اینکه دلت گرفته به خودت اجازه بدی که امشب می تونی راحت گریه کنی :)

ولی مامانت بیاد بگه میخوام امشب تو بغلم بخوابی مث چند سال پیشا که هرشب تو بغلم میخوابیدی (سه سال پیش🙈)اونموقع است که ساعت یک شب موهاتو شونه میکنی و بعدش میری تو بغل مادرت:)

و خداروشکر میکنی:)💙

روح اون مادرایی که نیستن تا بچشون رو بغل کنن شاد:)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰