برا هر چی هم که دلم تنگ نشه همیشه دلم تنگِ اون روازی بارونی ایِ که چترتو می ذاشتی تو کیفت،بدون چتر همراهیم می کردی،بعد می زد به الناز که تنها آپشن چترش کور کردن چشم منه و درمورد چیزای هیجان انگیز حرف می زدیم.بعدش سر راه بریم کتابخونه و کتاب برداریم و نخونیمشون :)

همیشه دلم تنگ اون روزاییِ که زهرا رو متقاعد می کردیم که با ما پیاده روی کنه.سر راه چیپس و پفک بخریم و با هم حرف بزنیم.

همیشه دلم تنگِ اون روزاییِ که با بغض از شیدا حرف می زدیم که چند وقته رفته اردبیل و ندیدیمش.

دلم تنگِ اون روزاییِ که سوتی می دادیم و می خندیدیم.

اون روزایی که غر می زدیم از این که پاییزه و هنوز برگا سبز.

دلم تنگِ اون روزیِ که بستنی خریدیم زیر بارون که پالتو ها و کاپشنامونو خیس می کرد و میلرزیدیم از سرما و می خندیدیم به خودمون.

اون روزایی که با هم می رفتیم مدرسه و غر میزدین که درس بخون:|

برای روزای آخر مدرسه که قول می دادیم که امسال با هم بترکونیم و ته تهش تا روز اول مدرسه یه بار هم همدیگرو ندیده بودیم.

اون روزایی که با هم رو یه نیمکت می شِستیم :)