یه کانال پیدا کردم که مجبور شدم کلش رو تو چند ساعت بخونم بس که خوب بود :)) اینم آدرسش @hemmatachannel

ادامه مطلبو بخونین و از دست ندین. میذارمشون اینجا.تو پست های بعدی هم.

آخ که چه خوبه نوشته هاش.



دلم میخواست می‌بودی؛

پشتِ تک تکِ تلفن‌هایی که پاسخ می‌دهم،

لابه‌لای تک تکِ صفحاتِ کتابی که می‌خوانم،

 در ریز و بمِ تک تکِ صداهایی که می‌شنوم.


اما نیستی،

خدا می‌دونه پشت کدوم تلفن،

لایِ کدوم کتاب،

نزدیکِ کدوم صدا،

ایستاده‌ای.

___________

زیبایی تو چهره‌ست، تو گیسو، تو صدا، تو سکوت.

__________

مثل زیباترین زن جهان

هنگامی که

رو در رویِ آینه‌ای

اولین شکستگیِ پیشانیِ بلندش را

می‌بیند.

اغلب اوقات دلم میخواد بنشینم گوشه‌ای، در حاشیه،

به نظاره.

_______

وقتایی که حوصله دارم خیلی مراعات می‌کنم بقیه رو؛

بقیه اما بی‌حوصله و باحوصله لامراعات.

_______

آدمیزاد از خودش نمیتونه پنهان کنه، که کیا میان به خوابش، که چیا میگه بهشون، که چیا میشنوه.

آدم‌ها تو خواب مهربون میشن، از خود واقعی شون بیشتر.

________

بری بگی دوستت دارم باز بهتر از اینه که هیچی نگی؛

فردا اگه بیدار نشدی میگن آخرین حرفش دوستت دارم بود،

فنسی و قشنگه دیگه.

________

کوله‌ی نجاتِ من یه کیف پر از یادگاری از آدم‌هاست،

آدم به خاطرات‌ش زنده ست.


محتویات کیف نجات : عطر تن‌ِ معشوق تو قوطی فلزی، چهار تا تارِ موهاش، یه کفِ دست بوسه،  یه عکس سه در چهار از خنده‌ش.

برای نجات هم‌وطنان نشر حداکثری دهید.

________

چیه این آدمیزاد، همه چیزش به دمی بنده؛

شادی و غم‌اش، مرگ و زندگیش.

________

یکی هست تو اطرافیانم؛

که وقتی باهاش حرف می‌زنم میشم خوش‌حال‌ترین آدمِ دنیا،

که وقتی باهاش حرف می‌زنم میشم غمگین‌ترین آدمِ عالم.

________

باهام حرف بزن، 

حالم رو جویا شو، اوضاع‌ام رو بپرس، لرزشِ صدام رو بفهم.

________

یه زمانی موهات رو می‌گرفتم میومدم بالا بیشتر از یه دقیقه طول می‌کشید، یلدا جواب نمی‌داد؛

امسال یه دقیقه خیلی اضافی بود.

_______

ما حتی ماه‌مون هم با هم فرق می‌کنه؛

تو ماه‌ت تو آسمونه،

من ماه‌ام تویی.

_______

دلخوری‌ها تلنبار شدن، کوه شدن، شدن هیمالیا؛

فرهاد کوه‌کن سراغ نداری سبک‌ش کنیم سید؟

_______

بادِ آشنا سراغ نداری دلخوری‌هامون رو بسپاریم بهش، دورشون کنه، گُمِ‌شون کنه؟

_______

وقت‌هایی که تو خونه‌ام دلم می‌خواد بزنم بیرون، تو جمع باشم؛

وقتایی که بیرونم، تو جمع‌ام دلم می‌خواد تنها باشم، خونه باشم.

_______

«بهش لطف کردی که پروژه‌اش رو قبول کردی.»

این رو عقلم بهم میگه اما دروغ میگه،

واقعیت اینه که قبول کردم که بعد هزارسال یه بهونه‌ای باشه که بیشتر ببینمش، که بیشتر خنجرِ چشم‌هاش رو تو قلبم فرو کنه، که بیشتر درد بکشم.

______

اعتراف می‌کنم که اشتباه‌ست؛

دیدن، کار کردن، حتی تو مسافت یک کیلومتریِ هم نفس کشیدن،

با آدمی که روزگاری شریک‌ خاطراتت بوده.


آدم چی می‌خواد توی زندگی؟ یعنی اون تهِ ته خواسته‌هاش چیه؟

جز اینکه کسی باشه که حرف‌هاش رو -بی‌نیاز از به زبان آوردن- بفهمه؟


یه وقت‌هایی همه‌ی خواسته‌ی آدمیزاد‌ یکیه که بتونه باهاش در میون بگذاره،

فکرهاش رو، ترس‌هاش رو، غصه‌هاش رو.

________

روی صندلی کناریم یه دختر و پسر نشسته‌اند، شر و شور. دخترکِ کتاب‌خونِ پشت‌سری و پیرمرد خوابِ صندلی روبه‌رویی و یه جاهای حتی خودِ من رو مسخره می‌کنند و می‌خندند. با سر توی صندلی جلویی و شکم هم فرو می‌روند که صدای‌ خنده‌شون کمتر بشه، خنده‌شون رو ناموفق می‌خورند، با انگشت‌های هم مدام ور می‌روند.

عالم و آدم به هیچ‌جاشون نیست. آخر سر هم دختر سر می‌گذاره روی شونه‌ی پسر و می‌خوابه.

یانگ‌لاو که میگن همینه.

_______

آدم‌ها وقتی بچه‌اند شبیه هم‌اند، پیر هم که میشن باز هم بهم شبیه‌اند،

این وسط یه چند سالی وقت دارند متفاوت باشن، تاثیر بگذارن؛

ما آدم‌ها متخصصِ بی‌رقیبِ فرصت‌سوزی‌ایم.

_______

بعضی‌ها نگاه‌کردن رو بلدن، طوری بهت چشم می‌دوزند که دلت می‌خواد هی خودت رو بزنی به اون راه،

که نگاه‌ت کنه، نگاه‌ت کنه، نگاه‌ت کنه.


نگاه‌کردن مثل بوسه‌ست، بلدی می‌خواد.

______

تو این هوا باید دراز بکشیم روی چمن‌های پارک ملت، میانِ چنارهای سر به فلک کشیده،

برات بخونم «من باد میشم میرم تو موهات».

یه‌چیزی تهِ دلت بلرزه؛

خیره بشیم به تک‌برگ‌هایِ سبز‌مونده‌یِ رقاص توی باد.

_______

دل‌تنگی انگار جغده،

شب‌ها بیرون می‌زنه، شروع می‌کنه مرز‌های تحملِ آدمیزاد رو درنوردیدن.

_______

شب‌ها، چون تاریکه، اومدنِ دلتنگی رو نمیبینی،

ناغافل از یه گوشه‌ای بیرون میاد، سیلی محکمی بهت می‌زنه و به تاریکی پناه میبره،

دوباره بیرون میاد، سیلی محکم، فرار؛

تا خودِ صبح.

_______

دل‌تنگی چند حرفه؟

یک، دو، سه، ...، خیلیه.