امروز عروسی دوستمه. خیلی دختر معصوم و ماهیه. امیدوارم خوشبخت بشه. زیاد.

مراسم فردائه ما امشب رفتیم برا بزن و برقص و.‌..

کلی رقصیدیم، خندیدم و از این حرفا. کل مهمونا ما هفت نفر بودیم :)

بقیه یعنی عمه هاش و مادربزرگش چون اون اتاق بودن مهمون حساب نمی کنم :)

دختر عمه اش (۱۶ساله) و پسر عمه اش(۱۳ساله) هم بین ما بودن.

میخوام با جنتلمن ترین مرد زندگیم (پسرعمه ی دوستم) آشناتون کنم :))

اول که پسرعمه اش یه گوشه مودب و آقا وایستاده بود. موهای کوتاهش فرفریه (سیم تلفنی نه ها) وقتی میخنده دو تا چال رو گونه اش میوفته.

با زهرا گفتیم دختره یا پسره؟ هر چی هست خیلییی نازه

اصلا چهره دخترونه ای نداره ها.

من و زهرا داشتیم قربون صدقه اش میرفتیم بس که ناز بود.

تا این که یواش یواش موقع رقص آوردیمش وسط ( خودشم منتظر فرصت بود :)

انقدددددددددد موددددببب و آقا وناااز بود که نگم براتون. (امیدوارم اگه به روزی پسردار شدم عین اون باشه :))))

چند تا عکس گرفتیم با هم :)

آخر سر با همه خداحافظی کردم داشتم میرفتم از کنارش رد میشدم حواسم نبود خودش پیش دستی کرد دستشو آورد جلو با لبخند قشنگش  گفت خدافظ.(چیز خاصی نیسو ولی اون لحظه خیلی جالب بود:) خیلیی خوش اخلاق و عالی بود‌. اصلا اون دو تا چالش و موهاشو و کل چهره اش هم عالی بود.

من و زهرا غش کردیم براش :)))

خدایا یدونه بزرگترشو بفرست برا من که عاشق هم شیم.

سال ها بعد کوچیکترشو به عنوان پسرم :))))

واااااااایییییی مردم