:)))

دیوانه چه می دانی :)

اخلاق اینستاگرامری

تو این اوضاع که مردم از اینستاگرامر ها گله دارن و اینا بعد مدت ها رفتم پیج امیر علی ق و آرامش گرفتم واقعا.حدس میزنم بشناسین.

من چند سال پیش عضو گروهی شدم به اسم بن بست که مدیری داشت بسیار عالی.میتونم بگم قویترین تیم عکاسی و نویسندگی.

مستر پوریا.امیر امینی.عبب و خیلی اینستاگرامر ها و عکاس ها و نویسنده های خوبی عضو بودن.چه بسا بعضیاشون مثل علی سلطانی شناخته شدن.

بعدتر گروه ب خاطر مشکلاتی بسته شد و دوباره با اسم پالیز شروع کرد. تو گروه مدیریت من مسئول دعوت بودم.

از امیرعلی ق دعوت کردم و با خوش رفتاری تمام قبول کردن.ابی زندی هم با خوش رفتاری تمام گفتن مشغله اشون زیاده.نیما معماریان هم عذر خواهی کردن و من شیفته ی تواضعشون شدم اصن. یه عکاس ها و نویسنده هایی بودن که شاید کاراشون خوب بود اما بد جواب میدادن یا تک و توک جواب نمیدادن.

 

 

یه کانال هم خودم زده بودم به اسم قصه ی ناتمام که با کارآفرینا و آدمایی که به نظرمون موفق بودن مصاحبه می کردیم ولی ممبراش کم بود.

شهرزاد بهشتیان هم قرار بود مصاحبه کنه بامون ولی دلیت اکانت کردم کانال حذف شد🙈

ی نفر که طراح لوگو بود و خواستیم مصاحبه کنیم گفت هرموقع ممبراتون زیاد شد!!!

اما عوضش ایمان پندی(وکب کدینگ)مهربون جواب داد و باهامون مصاحبه کرد.

خیلی هاش هم حذف شدن متاسفانه.ضعف داشتیم درست.

 

 

بحث ب کجاها رسید:||| می خواستم نتیجه گیری کنم بگم رعایتاخلاق و انسانیت قطعا مهمتر از شهرت و شاخ بازیه.الکی نگیریمش.

واقعا قابل احترامن آدمایی مثل امیرعلی ق که احترام ب مخاطب تو پیجش وجود داره.

کسی بود که نویسندگی می کرد و ازم خواست شاتش کنم.مرتب از بچه های گروه نقد میخواست و نظر.وقتی اینستاگرامر شد نقد کردم نوشته اشو چنان جواب داد گفت من خودم بلدم و من با اصغر فرهادی نشست و برخاست دارم شیطونه میگفت بزنم تو پیجش :|

 

 

ادامه مطلب مصاحبه با مجتبی تهذیبی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

شعور!!!

طرف ۳ نصفه شب لایو گذاشته به شوخی کامنت گذاشتم آخه چه وقت لایو گذاشتنه؟من خوابم الان :))

حالا بامزه نبود ولی این همه فحش؟:|||تو لایو

بعد من نمیفهمم چرا اینستاگرامره؟چرا همه قربون صدقه اش میرن؟

بی شعور -_-

ناراحت شدم با اینکه ارزش نداره.اگه زودتر میخوابیدم همچین چیزی پیش نمیومد که اعصابم خورد شه.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روز دخترا

باورتون میشه از آغاز نوجوانی تا همین دو سال پیش دختر فمینیستی بودم که در عین حال از دختر بودنم بدم میومد!

چون از وقتی نوجوونی شروع شد محدودیت هام بیشتر شد،دیگه نمیتونستم مثل قبل آزادیمو داشته باشم.

دختر بودن رو درک نمیکردم و احساسات دخترونه ام رو سرکوب می کردم.

لباس های پسرونه،موهای پسرونه،رفتارهایی که از مردای خفن و ژستایی که از سوپر استارها تقلید میشد.

نمیدونم چطور و چجوری اما کم کم حس کردم چقد دختر بودنم رو دوست دارم، چقدر لباس های دخترونه دوست داشتنی ان، چقدر دختر بودن با وجود سختیاش شیرینه و من به شیوه ی خودم دختر بودن رو درک کردم.

هنوز هم البته برای لباس های مردونه ذوق می کنم،از تصاحب لباس های داداشم خوشحال میشم، پیج men fashion daily رو فالو میکنم و برا هر عکس دلم ضعف میره و میگم اینهه ااون تیپی که دوست دارم لباس بپوشم، هنوز هم تو فروشگاه های ساعت چشمم دنبال ساعت مردونه است، هنوزم هیچ گونه وسایل آرایشی ای جز چند تا لاک ندارم.

اما فرقش اینه عاشق دختر بودنمم و برای وسایل دخترونه و صورتی هم ذوق میکنم.

برا همین تفاوت های چند ساله من بیشتر از دخترای دیگه برای روز دختر ذوق میکنم انگار :))

این روز رو به دخترای دلبر،خاکی و وسواسی،مردونه_طور و خانومی_طور،پر عشوه و بی عشوه،دخترای عاشق کفش پاشنه بلند و دخترای اسپورت پوش و هر چی فرشته رو زمینه تبریک میگم :))علی الخصوص اونایی که تازه دختر بودن رو درک کردن:)))))


پ ن:یه احساساتی بود که قرار بود تو این پست باشن،اما توصیف نشدنی بودن، یه احساساتی بین تموم دخترا و شاید فقط من💟


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

عآه

آرزوی رسیدن به کسی رو ندارم اما آرزوی رسیدن کسی به کسی رو دارم. خدایا روی منِ رو سیاهو زمین ننداز.
آخه یکی از فانتزیام اینه موقعی که میدونم بیرون دنبال نامزد بازی ان زنگ بزنم مزاحمشون شم یا خودم برم اونجا کرم بریزم.
یا به قول خودشون یه روز بشه منم ببرن کلی عکس یادگاری بگیریم بذاریم تو آلبوم.
یا تو دلم قند آب کنن وقتی در مورد خوشحالیاشون میگن.
خدایا ازت میخوام صلاحشون رسیدن باشه و صلاحشون پیش بیاد.
من دلم برا اینکه تو فضای تلگرام! گهگاهی. هر کدوم بشینن یه طرفم،همدیگه رو بغل کنیم و از خواسته هامون بگیم تنگ شده...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حیف بود...

من هنوز تو شوک خبر بیماریش بودم،فک میکردم بتونم برا سلامتیش دعا کنم دیر بود.

مسخره ست شاید اما الان گریم گرفته برا مریم میرزاخانی ای که چیز زیادی ازش نمیدونم فقط حیفه اون همه هوش بره زیر خاک.

این جور آدما که می میرن کل دنیا شده چند دقیقه عذا دارشون می شن اما من چی؟




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بیا برگردیم سر خط

دست کشید به "؛"خالکوبی شده رو مچم

گفت:منظورت چیه؟

گفتم:میخوام یادم باشه که ته جمله است اما هنوز ادامه داره. میخوام یادم باشه گذشته ام هنوز وصله به آینده.

زل زد توی چشمام؛حرفی نزد.

گفتم:تو شاید هیچوقت نتونی درک کنی اینکه حس کنی زندگیت شبیه به یک "؛" بشه یعنی چی!

باز هم زل زد توی چشمام؛لبای خشکش رو با زبونش خیس کرد.

گفت:اما شاید اینکه زندگیم شبیه به یک "." آخر خط باشه رو بفهمم.

نگاهش رو ازم برداشت،زل زد به یه نقطه ای که نمیدونستم چیه ، زل زده بود به یه جای دور.

گفت:من خیلی وقته رسیدم به این نقطه ای که بعدش خالیه،یه سفیدی ممتد ، یه هیچ پررنگ

این بار من نگاش کردم.خندید؛خنده اش از اون خنده های کوتاهی بود که تهش به یه لبخند ختم می شد.

گفت:سخت نگیر رفیق؛شاید وقتش شده بگیم نقطه سر خط و از اول شروع کنیم؛شاید وقشه برگردیم به نقطه ی صفر انگار که هیچ چیزی این وسط نبوده.





توجه:این نوشته صرفا نوشته بوده و ربطی به کاتب ندارد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

می خواستم بذارم استوری،منصرف شدم :/



پ ن:الان پیشرفت کردم،کلاس پنجم بودم شال و روسری جا میذاشتم خونه میزبان :||

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عید سعیده فطر مبارک^_^

مبارکه،عید شما مبارک.

ان شا الله همیشه به خوشی و شادی❤

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

اعتراف:هیچ وقت بچه ی درسخونی نبودم!

از همون کلاس اول تا الان درسخون نبودم اما انصافا باهوش و ممتاز بودم.تا جایی ک سال نهم همه درسام بیست بود اما دینی و مطالعات که خوندنی۱۶،یا یه بار معلم ریاضبمون ب همه ۱۹.۵ها ۲۰داد به جز من گفت آخه مطمئنم تلاش نکردی ک ۲۰شی.

تا جایی ک شدم کلاس پنجم مدرسم عوض شد و شدم بی نظم با نمره های خوب.

سال بعدش اما با نظم و نمره های خوب اما خب خیلی بیشتر از قبل درگیر فضای مجازی شدم!

سال هفتم از معدل ۲۰رسیدم ب ۱۹.۱۱،ترم دوم ۱۸.۸۹

سال هشتم ۱۸.۹۶و ترم دوم۱۸.۸۹

سال نهم۱۹.۳۶و۱۹.۰۲

سال دهم ۱۸.۴۳و الان گریه ام گرفته برا کارنامه ی فردا:|||


ولی برا اینکه نیمه پر رو هم ببینیم اکثر دبیرام من رو خیلی دوس دارن و خیلی به من علاقه نشون میدن^_^

میگم سر فرصت

ولی دعا کنین.




همیشه قول دادم درس بخونم و حتی ۱٪هم ب قولم عمل نکردم.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بهار صورتی عشق را کم دارد.

سر بی روحی زمستان عشق لازم بود.
آن وقت ها که هنگام بیداری بعد از چرت های عصرانه نمی فهمیدی صبح است یا شب؟
سر زمستانی که لاک هایم خشک شدند،آن وقت ها که اینستاگرام پر شده بود از عکس برف.
برای سفیدی زمستان عشق درمان بود،برای وقتی که سوز میزد و دماغمان سرخ میشد و قدم هایمان را تند می کردیم تا به آن گاری لبوفروشی برسیم.
سر خاکستری آسمان عشق لازم بود.
زمستانی که هاشمی را برد،پلاسکو را داشت،جوهرچی را کشت،معلم را خواباند و برای یداللهی لالایی خواند؛عشق لازم داشت.
برای دیدن خورشید از پشت ابر ها،برای بستنی خوردن زیر باران برای دیوانگی ها عشق لازم بود.
زمستان با قدم های آهسته و آرام رفت و حالا سر سرسبزی بهار،صورتیِ عشق را کم داریم.
لابلای ماشین های گیر کرده در جاده ی شمال،در میان شکوفه های سفید درخت سیب عشق را کم داریم.
سر سلفی گرفتن ها لبخند عشق لازم است.
لابلای گیسوانمان رقص نسیم عشق را کم داریم.
سر سرسبزیِ بهار،صورتیِ عشق را کم داریم...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰